تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

میدونم دارید به این فکر میکنید که ادا در آوردم . ولی واقعا خسته شدم . واقعا تصمیم گرفته بودم


ننویسم .


یه حقیقت دیگه هم وجود داره که من میترسم . میترسم از اینکه بهتون وابسته بشم ، که شدم .


خواستم همینجا تا شدید تر نشده قطعش کنم ولی فکر نکنم بتونم . نمی دونم . 

 


یه تصمیمی گرفتم . و اون اینه که دیگه با کسی حرف نزنم . میخوام صدامو واسه همیشه قطع


کنم .


میخوام با همه لج کنم ، با اعلا ، با فرشته و همه ی فامیل .


میخوام آرزوی شنیدن صدام واسه همشون بمونه . میخوام همون لبخندی هم که بعضی وقتا


میزدم ازشون بگیرم .


نگاه کنید چقدر سستم . تا شب دوام نیاوردم . از همه ی اخلاقای خودم بدم میاد . 


دیروز به اعلا گفتم میخوام یه واحد برام بگیری تنها زندگی کنم . گفت نه ، نمیتونی . گفت تو تا


سر خیابون نمیتونی تنهایی بری بعد میخوای تنها زندگی کنی . گفتم پس میرم با مهرداد زندگی


کنم . گفت من همینطوریشم راضی نیستم با مهرداد رفیقی ،‌ ولی به خاطر تو چیزی نمیگم .


بهش گفتم ازت بدم میاد . سرم داد زد . گفت فکر میکنی من ازت خوشم میاد . فکر میکنی من از


دستت خسته نشدم . دارم بزور تحملت میکنم . گفتم پس چرا نمیزاری برم از پیشت . گفت آرا


بس کن دیگه ، چقدر بهونه میگیری . بلند شدم بیام تو اتاقم ، پا شد دستمو گرفتو گفت


ببخشید . حرفی بهش نزدمو اومدم تو اتاقم . دلم از همشون شکسته .


فکر کنم نتونم ننویسم . اینجا تنها جایی که این حرفا رو میزنم . خالی میشم .

 
حداقل فردا ، ، ، شاید چیزی ننویسم . 


یه خواهش از مسافر ، تو رو خدا اگه وبلاگ داری بهم بگو و اگه نداری یکی درست کن . چون


اینطوری میدونم یه جایی هست که تو هم اونجایی .


سرم داره میترکه از همه جور فکر و خیال 


 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
گندم یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ

ناراحتم کردی آرا!
این قدر ناراحت بودم یادم رفت کامنت قبلی اسممو بذارم!!
اون بی نشون من بودم!
باید بیا از دلم در بیاری!

سلام

ببخشید ناراحتت کردم .

فهمیدم تویی

باشه

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ق.ظ

به نام خدا
شانا نانای نانای شانا نای نای
خوشحالم گردی پسر
چشم
با اینکه برام سخته ولی چشم درباره درست کردنش می فکرم
اگه ازت کمک بخوام کمکم می کنی؟
آخه بلد نیستم چطوری بسازم
شب در موردش می فکرم صبح خبرت می کنم

سلام

مرسی از اینکه بهش فکر میکنی ! ! ! بسازش زودتر

فلفل یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام آرا، من همیشه بهت سرمی زدم، هروقت که می اومدم سراغ وبلاگ خودم، به تو هم حتما سر می زدم، منتها احساس کردم نظر دادن من تو رو خوشحال نمی کنه، یه جورایی احساس کردم کلی طرفدار داری که بیشتر از من واست ارزش دارن، این شد که تبدیل شدم به خواننده خاموش.
راستشو بخوای منم خیلی آدم حسودیم، از اینکه به ووروجک توجه خاص می کردی حسودیم شد، یه جورایی احساس کردم دوستم نداری پست قبلیو که می خوندم اولش دیدم اسم منو حتی جزو خواننده هات ننوشتی! تصمیم گرفتم حتی این دفعه هم نظر ندم! لجم گرفت خب! ولی بعدش دیدم اون پایین یه جمله کوچولو هم از من نوشتی! واسه همین تصمیم گرفتم باهات آشتی کنم
آرا چرا فکر می کنی دیگران به خاطر تو یا ترحم به تو اینجا میان و مطالبتو می خونن؟ آخه دیگران که نه تو رو دیدن نه اونقدری تو رو می شناسن که بخوان فکر کنن تو نیاز به ترحم داری!!!! مطمئن باش دیگران به خاطر خودشون میان تو وبلاگت، به خاطر اینکه نوشته های تو براشون جذاب و خوندنیه، به خاطر اینکه از نوشته هات، از شخصیتت، ... خوششون اومده. اگه تو معتاد به نوشتن شدی، دیگران هم معتاد به خوندن نوشته هات شدند!

آرا یه جورایی درکت می کنم، من خودم آدمیم که همیشه یه خاطر همین فکری که تو الان بیان می کنی خودم و نامزدمو عذاب دادم. من همیشه فکر می کنم که اون منو دوست نداره، بهم ترحم می کنه و به خاطر ترحم به منه که همش بهم زنگ می زنه! اگه روزی صدبار هم بهم زنگ بزنه و قربوون صدقه ام بره بازم نمی تونم باور کنم که این کارو به خاطر دلتنگی خودش می کنه، نه به خاطر ترحم به من!!!

آرا سعی کن افکارت رو مثبت کنی، سعی کن بفهمی که دیگران خودخواهتر از اینی هستن که به همین راحتی به تو ترحم کنند!! بدون آدم مفیدی هستی، بدون به تو نیاز دارند که سراعتو می گیرند، سعی کن اینو باور کنی، با تمام وجودت،
بعدشم،
قربون دستت هروقت که تونستی به خودباوری واقعی که گفتم برسی، به منم یاد بده چه جوری رسیدی

خوشحالم که بازم نظر دادی . زیاد نوشتی . نمیتونم به تعداد جملاتت جواب بدم . خوشحال میشم بازم باهام حرف بزنی .

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

به نام خدا
آرا من بیدار شدم و دارم می رم ببینم از طریق گوگل چه اطلاعاتی از وبلاگ ساختن می تونم به دست میارم

خوبه

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ق.ظ

به نام خدا
ساختنشو یاد داده
اگر سوالی داشتم ازت می پرسم
فعلا باید در مورد اسمی که می خوام بزارم فکر کنم
هر وقت ساختم آدرسشو می زارم

منتظرم

patina یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://patina.blogsky.com

سلام گلم
آرا بمان برای تو شعری خواهم گفت به وسعت دریاها
به وسعت قلب نازنینت که از نامردمی ها شکسته است
یه وسعت آسمان بالای سرت
به وسعت ستاره های نداشته ات
به وسعت تنهایی هایت
به وسعت هر آنچه تو بخواهی
تمام شاعرانه هایم را به پایت خواهم ریخت
نگذار تا که حسرت من بیش ازین وسعت بگیرد
آرای من
آرامش قلب تنهای من
هر چند خود نیز بی ستاره ترینم
برایت ستاره خواهم چید
از آسمانی همین نزدیکی ها
از آسمانی که ستاره هایش هر شب به وسعت اقیانوس ها
میدرخشند
هر چند آسمان نگاهت ابری تر است
از آنچه بیندیشم
اما بمان
این قلب من چر از ستاره ی تنهایی ست


همه اینا رو فی البداهه برای تو نوشتن فقط برای تو آرا

مرسی از شعرت . قشنگه ولی من لیاقتشو ندارم .

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ب.ظ

به نام خدا
آرا جونم پس کجایی؟

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ

به نام خدا
آرا بالاخره یه وبلاگ ساختم
نظرمو تایید کن تا آدرسو بدم

اینم تایید

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ

به نام خدا
آرا بلینکمت؟
با چه اسمی؟

نمیدونم . هر جور خودت راحتی

فرانک یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:01 ب.ظ http://faranak313.blogsky.com

سلام. خوشحالم دوباره برگشتی. آخه پسر تو چرا اینجوری خودتو اذیت می کنی. اگه تو نظر قبلی بد حرف زدم ببخشید.
نمیدونم حس میکنم ازم ناراحتی.... ما همه دوستت داریم. همه هم منتظریم که مثل همیشه بنویسی...و در آخر ازت میخوام که هیچ وقت خودتو دست کم نگیری.

سلام .

نه ناراحت نیستم . فقط تا الان کسی بهم نگفته بود اون حرفا رو .

مرسی که اومدی

مسافر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://resalateman.persianblog.ir

به نام خدا
آرا خسته ام خسته خسته(اما عاشق)

هیچی برام مهم نیست

فقط خواسته تو

امروز هوا ابریه

سلام

مرسی از این همه لطفت

vo0ro0jak۶۶ یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

وای آرا هیچی بدتر از فکروخیال نیست.الان منم مثل توام.

DrEaM GiRl چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ق.ظ http://i-and-me.blogsky.com/

سلاااام داداشی کوچیکه ی مجازیم
خوبی؟
خوشحالم که بازم داری مینویسی
میبینی دوستات چقد به فکرت بودن
همیشه اون چیزی که آدم تصور میکنه نیس!

راستی تو درس مرسم میخونی؟!
کاریم میکنی؟
یا همش نشستی به تنهاییات فک میکنی؟!!!!!!
ننوشته بودی تو پروفایلت...

اگه نمیخونی بگو یَک نصیحت و پند و اندرزـ جانانه حوالت کنم...
حتما بگیا من الان حس نصیحت کردنم گل کرده !!!!!

ایشالا همیشه خوبه خوب باشی ...

وقت کردی آپ کن...شونصدبار اومدم اینجا ولی آپ نکردی هنوز

سلام

مرسی

نه درس میخونم ، نه کار دارم

مرسی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد