تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

مشکل منو حاجی تمومی نداره

من میخوام بدونم اعلا چرا فکر نمیکنه و یه کاری رو انجام میده . آقا ٬  منو حاجی نمیتونیم پیش


هم باشیم . به چه زبونی باید بگم ٬ نمیدونم .


البته دیشب خودمم مقصر بودم . سر میز شام به عمو که کنارم نشسته بود آروم گفتم فردا برام


یه رنگ مو بگیر .  عمو بی فکر ما هم بلند گفت رنگ مو چه رنگی میخوای ؟


حاجی هم شنید . با عصبانیت گفت بازم شروع کردی بچه ؟ بس کن این بچه بازیها رو .


منم ناراحت شدم و از سر میز پاشدمو اومدم تو اتاقم . داشتم از پله ها میومدم بالا میشنیدم


چی میگفت . البته خودمم رو پله ها نشستم ببینم چی میگن . بعد که تموم شد اومدم تو اتاقم .


اعلا گفت ولش کن بابا . بزار به حال خودش باشه . حاجی داد زد گفت یعنی که چی به حال


خودش باشه . مسخره ش رو در آوردید . مگه پسر مو رنگ میکنه . اونم اون رنگی .


بعد مادر بزرگ خواست بیاد دنبالم برم بقیه شامم رو بخورم که حاجی گفت نمیخواد خانوم .


کسی که از سر غذا پا میشه دیگه حق نداره دوباره بشینه . من چهار تا بچه تربیت کردم یکیشون


از سر میز پا نشد . پسره ی بی عقل .  به خدا اگه اینو بدین دست من میدونم چیکار کنم . پیروز


حق نداری براش رنگ بخری .


یه مدت دیگه چرند تحویل بقیه دادو بقیه هم ساکت بودن تا اینکه حرفاش تموم شد  . فکر نکنم


عمو برام رنگ بخره .


منو ورداشتن آوردن کنار این پیرمرد خرفت . مزخرفا . البته برام عادی شده اراجیفش . فقط حالم


گرفته میشه به خاطر اینکه دیگران رو حرفش حرف نمیزنن . اصلا حق نداره واسه من تعیین تکلیف


کنه . اعلا هم که هیچی . عین خیالش نیست . همین کارا رو کرد که فرشته گذاشت رفت . بی


عرضه 


من برم پایین واسه نهار .فقط منو مادر بزرگیم . عمو پیروز هم الاناس که بیاد . فعلا 

نظرات 12 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 ب.ظ http://paize-zendegi.blogsky.com

از دست تو هاااا!
بابا تو هم آیکیو تشریف داری ها من گفتم دنبال خوشی هات باش همیشه این پیر مردا تو کار ما ها دخالت می کنن. همیشه هم می گن بدنشون به ما که ادبش کنیم.
خب خودت برو رنگ مو بگیر بعدم برای این حاجی روزه حرف بگیر اصلا جلوش حرف نزن. وقتی خودتی و اونایی که دوست داری خوش بگذرون.
راستی اون پنجره اتاقتم باز کن.
تو این جوری افسرده می شی هااا.
داداشی فقط شاد باش. حرفای صد تا یه غاز این طور افراد رو همه می گن از این گوش بگیر از اون گوش در کن. ولی من بهت می گم اصلا ارزش از این گوش گرفتن رو هم نداره. کلا برای خودت و آیندت زندگی کن.
مواظب باش فقط بچت فردا از پدرش شاکی نباشه!!
خوش باشی

سلام

چرا ؟؟

من ؟؟؟!!! من که نمیتونم .

من اصلا باهاش حرف نمیزنم . اصلا نگاهشم نمیکنم .

بچم ! بابا بیخیال .

مرسی که اومدی

نونوچه پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://nonoche.blogsky.com

آرا جان اختیار داری از اینکه بیای پیشم خیلی خوشحال میشم مشکل تو اینه که زیادی غمگینی همین... احساس می کنی به ته دنیا رسیدی دوست عزیز با هر نگاهی که به دنیا نگاه کنی دنیا هم با اون نگاه بهت مینگره. به خاطر اشتباه اعلا و فرشته خودت رو از زیبایی های دنیا محروم کردی که چی بشه؟؟ اونا که به فکر تو نیستند پس خودت به فکر خودت باش همه ما آدما به اندازه سهم مون مشکل داریم مهربون... آدم که نباید خودش رو به خاطر اشتباهات پیش اومده قربانی کنه اگه فکر میکنی واقعا به رنگ مو نیاز داری... بشین خیلی منطقی با حاجی حرف بزن نه اینکه قهر کن. قهر کردن یعنی فرار کردن... یعنی جا خالی کردن... یعنی حاجی تو راست میگی.
وااااااااااااااااااااااااااااااای باز پر چونگی کردم آرا جان. شرمنده

مرسی از لطفت

منو حاجی . اونم منطقی . اون اصلا به حرف هیچکس گوش نمیده . بعد منم اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم .

نه خواهش میکنم . خوشحال شدم اومدی

نارون جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

بهش حرف نمیزنن چون بزرگتره....
گاهی سکوت بهترین راهه....بیخیال....بذار بگن...تو گوشات و بگیر


حالم خوب نیس آرا جون...واسه اینه که نمیام زیاد

خوب قرار نیست کسی که بزرگتره به همه زور بگه .

چرا دختر ؟ امیدوارم شرایط برات بهتر شه

DrEaM GiRl جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:20 ق.ظ http://i-and-me.blogsky.com

این مشکلات تمامی نخواهند داشت باید کنار بیای باهاش!
باید قبول کنی که اختلاف نسلی داری با پدربزرگت
این فاصله ایجاد میکنه
نه تو میتونی درکش کنی
و نه پدربزرگت تو رو
پس خیلیم لازم نیس سخت بگیری این طبیعیه که نتونی باهاشون کنار بیای ولی اگه یه ذره خودتُ جاش بذاری میفهمی همچین حرفای عجیب غریبیم نمیزنن!
واسه پدربزرگتم سخته که خودشُ جای تو بذاره...
اینقد خودتُ اذیت نکن...

تو هم چه وقتیُ انتخاب کردی واسه گفتن خواستت از عموت

خیلی خوشحال میشم وقتی بم سر میزنی
قده یه دنیــــــــــا

گفته بودی زود زود میای نت!!!!! از نظرای تایید نشدت معلومه
کجاهی

من که کاریش ندارم . خوب اون زندگی خودشو داره منم زندگی خودمو .

اصلا حواسم نبود . بیشتر عمو ضایع کرد .

حتما بهت سر میزنم .



مرسی که اومدی

آقاپسر جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ق.ظ http://www.aghapesar.ir

گل مریم جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام
بی را هم نمیگه ها! رنگ مو می خوای چی کار آخه پسر! تازه اعلا و پدر بزرگت احترامشون واجبه! می فهمی! مگه تو دوست نداری کوچک تر از خودت بهت احترام بزاره!!! چرا این جوری راجع بهشون صحبت می کنی!
یه دندگی هم حدی داره پسر! می تونی از کنار این اتفاق با یه لبخند بگذری و به پدر بزرگت بگی که منصرف شدی! همون سر میز شام! اون جوری پیش خودت سربلندی، چون می دونی که علی رغم این که میشه به هر نحوی به حرفشون گوش نکنی، داری احترامشون می کنی! غیر از اینه!!! یه سری اتفاقات هر چی بیشتر کش داره بشن بدتره!
دفعه ی قبل برات نوشتم که حرفهای ما رو جدی نمی گیری! احساس می کنم صرفا تأییدشون می کنی و بس!
از من گفتن، تو اصلا به ما و حرفامون اهمیت نمیدی

سلام .

آخه خوشم میاد . حس خوبی داره .

خوب من کاری نمیکنم که کوچیکتر از من بهم بی احترامی کنه .

آخه اینطوری که بازم حرف زور اون به کرسی میشینه .

به خدا جدی میگیرم . ولی بعضی جاها نمیشه عملیشون کرد .

اینجوری میگی ناراحت میشما

گندم جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام داداش آرا
خوبی؟
فک نمیکنی ی ذره حق با حاجی باشه؟
بدت اومدن از حاجی ی بحث جداس! ولی بعضی از حرفایی که میزنه درسته!!
مو رنگ کردن برای ی پسری تو سنه تو که قبلا تصمیم گرفته که دیگه این کارو انجام نده و اینکه رنگ کردن مو هم تو کشور ما زیاد جالبی نی و...
با وجود همه ی اینا بازم فک میکنی رنگ کردن مو کار درستیه؟!
یا اینکه ی نفر تا حرف میزنه قهر کنی و اونا رو ترک کنی و بری تو اتاقت؟!
الان میدونم میگی اَه باز گندم از اینا طرفداری کرد!!
ولی اگه ی ذره خودتم منطقی نگاه کنی میبینی که اونا بدم نمیگن!!
دور از اینکه ازشون بدت میاد به حرفایی که میزنن عاقلانه نگاه کن و منطقی بهش فک کن...
آرا داری خوب میری جلو ٬ پیشرفت داشتی ٬ از قبلنا که میشناختمت بهتر شدی! پس سعی نکن با کارات دوباره برگردی سر خونه ی اولتُ پس رفت داشته باشی داداشیه گلم
سعی نکن برگردی به روند زندگیه قبل... جلو رو نگه کن و به کارا و تفریحاتِ دیگه غیر از رنگ کردن مو فک کن!!
از دستم ناراحت نشی داداشیااااااااااااااااااااا؟!

سلام

مرسی

نه خوب منم یه خورده حق دارم ٬ فکر کنم .


آره میگم .

ناراحت نمیشم .

vo0ro0jak جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

الهی دورت بگردم من از دستت ناراحت نیستم عزیزم.

مرسی

mah شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ

سلام آرا جان.
بی خیال بابا. انقدر سر هر چیزی عصبانی نشو.
اخه رنگ کردن مو اینجا یکم غیر عادیه
می خوای خودم واست بخرم؟
مواظب خودت باش
بابای

سلام

متاسفانه غیر عادیه

نه . مرسی از لطفت

مرسی

patina شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://patina.ir

سلام
خوبی عزیزم؟
نمیدونم چی بگم راستش البته حاجی هم میتونست با توجه به روحیات تو حداقل با برخورد بهتری مثلا تذکر بده
بیخیال

شاید فکر میکنه صلاحتو میخواد
حالا میخواستی موهاتو چه رنگی کنی؟

مرسی

بیخیال

ازش خوشم نمیاد

سفید عاشقشم

[ بدون نام ] یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ

دیگه این رفتار پدربزرگت واسه همه هست !‌
یعنی همه این رفتارو می بینن !‌من عمم مثه همین حاجیه تویه !‌باباب بزرگ که ندارم !‌
ولی خب تفکرات سنتیه دیگه در این مواقع به نظر من بهتره سکوت کنی و در کنارشم کاره خودتو بکنی !‌

پس تحملش سخته نه ؟

نگین چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

نفر بالایی من بودم که یادم رفت اسم بذارم
آره مسلملا تخملش نه تنها واسه تو واسه همه سخته !‌
ولی باید یاد بگیری به جای شکستن خودت خودتو جوری وفق بدی که هم کاره خودتو بکن هم به حرفه اونا گوش کنی !
یعنی مثه من !
میگه فلان کن !‌میگم چشم ولی کاره خودمو م کنم !!! بعدم میشینم جلویه خودش بهش میخندم ! (من واقعا بدآموزی دارم الان که فکر می کنم ! )

البته من مثه تو هی کنار نمیکشم مثلا عمم چیزی میگه کار به عکسالعمل بابام ندارم جوری جوابشو میدم که تا یه هفته میره تو خودش !‌
البته تو اون کارو نکن همون چشم گفتن و بی تفاوتی و کاره خودتو بکن همون رو انجام بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد