تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

سلام


ننوشتم . چون خواستم بیخیال شم . نمیشه . میترسم این اتفاقو بنویسم شما هم مثل اعلا

باهام برخورد کنید .

پریروز دوباره تصمیم گرفتم که برم . برم از این زندگی . الان که دارم مینویسم اصلا شرایط خوبی

ندارم . منو اعلا بازم با هم حرف نمیزنیم . مخصوصا کار من اوضاع رو بد تر کرد . البته من از خدامه

با اعلا حرف نزنم . کاری جز نصیحت بلد نیست .

تا الان تیغ رو دستتون گذاشتین . وقتی تصمیم میگیری که این کارو بکنی قلبت شروع میکنه به

تند تپیدن . بعد کم کم صورتت یخ میزنه و دستت شروع میکنه به لرزیدن . خیلی باید قوی باشی

تا بتونی تیغ رو رو دستت حرکت بدی . باورتون نمیشه حتی نمیتونی تیغ رو رو دستت فشار بدی .

بدترش این میشه که بابات که هیچوقت سر زده نمیاد تو اتاقت ، اینبار اتفاقی میاد . تا در اتاقت باز

میشه یهو حول میکنی و سر جات خشکت میزنه . تیغو هنوز تو دستت نگه داشتی و بابات یه نگاه

سرد بهت میکنه . بعد بدون هیچ حرکتی ، سرشو تکون میده و میگه برات متاسفم . دوست داری

بابات بیاد تیغو ازت بگیره ولی اون بدون اینکه دیگه نگاهت کنه از اتاق میره بیرون و درو پشت

سرش میبنده و تو رو با اون سرمایی که تمام وجودت رو گرفته تنها میزاره . اون موقع تو دوراهی

میمونی . اون تو رو تنها گذاشته که کارتو تموم کنی . چون براش اهمیت نداری . چون دوست داره

از شرت خلاص شه . حالا اگه جرات تموم کردن کارت رو نداشته باشی یعنی خودت باختی و اگه

این کار رو هم انجام بدی بازم خودت باختی . دو راهیه بدیه .

من از اعلا باختم . چون اونقدر ضعیف بودم که نتونستم کارمو تموم کنم . فقط گریه م گرفت . حتی

اگه کارمو هم تموم میکردم بازم به اعلا باخته بودم . چون چیزی بود که اون میخواست .

تصمیم گرفته بودم که دیگه ننویسم . ولی اینجا تنها جایی که میتونم حرف بزنم بدون اینکه بهم

سر کوفت بزنن . بدون اینکه تحقیرم کنن . بدون اینکه تو چشام زل بزنن . حداقل حرفمو میزنم .

خوبیش اینه که کسی آدمو نمیشناسه . با آدم بر خورد نداره . آدمو نمیبینه .

اعلا تصمیم گرفته منو بفرسته خونه حاجی . الان سر کار نمیره تا تکلیفمو مشخص کنه . میگه

قابل اعتماد نیستم که تنها بمونم . همه چیزو خراب کردم . گند زدم . چند سال پیشم قرص هایی

که خوردم فقط باعث شد مسموم بشمو بالا بیارم . بعدشم که تو بیمارستان اون شستشو

وحشتناک . . .

یه تصمیم گرفتم . میخوام دیگه از خدا هیچی نخوام . چون حتی واسه مردن خودمم نمیزاره

تصمیم بگیرم . اعلا تو این همه مدتی که با هم زندگی میکنیم یه بارم نشده بود سرزده بیاد تو

اتاقم ولی ایندفعه اومد. شاید بازم نمیتونستم اون کارو بکنم ولی حداقل جلوی اعلا تحقیر

نمیشدم .

ای بابا . محکوم به این زندگی مزخرفم . فکر کنم با اسم مستعار محکوم به زندگی بنویسم بهتر

باشه نه ؟



فعلا

   

 

نظرات 14 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://resalateman.persianblog.ir

به نام خدا
خدایا کاش آرا بخونه
آرای من
نمیدونم چی بگم
فقط می تونم اینو بگم که دوست دارم
تو نمی دونی که تو این مدت که نبودی چه قدر دلم گرفت
بهت حق می دم که به مسافر خونه نیای
حتی اگر به عشق تو بنا شده باشه

خوووووندم

نارون چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:09 ب.ظ http://yekta-narvan.blogsky.com

پسر مگه دیوونه شدی؟
یه روزی میاد که به این کارات میخندی...
نمی دونم چند سالته....اما مطمئنم زیاد نیست...
منم وقتی ۱۵-۱۶ سالم بود دو سه بار سعی کردم برم ازین دنیا....
اما حالا با اون که روزای بد تر از اون موقع ها رو میگذرونم هر فکری به سرم میزنه الا خودکشی...
اگه تنهایی...منم تنهام....خیلی ها تنهان...
دیگه حتی به این موضوع فکر هم نکن..
باشه؟

سلام

نه ، دیوونم کردن .

19 سالمه

مرسی که اومدی . خوشحال شدم

گل مریم چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ http://forever.blogsky.com

باید یه اعترافی بکنم! این پستت باعث شد من گریه کنم!
آرا چرا اینجوری می کنی؟
باور کن وقتی علا از اتاقت رفت بیرون قلبش از تو تندتر میزد و دستاش مثل یه تیکه یخ بود! حتما عقیدش این بوده که تو از نصیحت خوشت نمی یاد، خواسته جوری باهات رفتار کنه که دوست داری! خواسته بهترین روش رو انتخاب کنه! خواسته بهت بگه که اونقدر مرد شدی که معنی یه نگاه و یه کلمشو بفهمی!
من ازت گله دارم! نیمه ی پر لیوان رو ببین. خواهش می کنم.

سلام

بابا چرا ؟ من لیاقت این همه لطفو ندارم .

نمیدونم واقعا . ولی من دوست داشتم بیاد سرم داد بکشه و تیغو ازم بگیره . اینجوری بیشتر باورم میشد که دوستم داره .

خوشحال شدم اومدی .

میثم چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://blue23blue.blogfa.com

سلام ارا خوبی چند وقتی هست اصلا وقت پشت نت نشستن رو ندارم ولی وقت کردم میام استقلال فعلا بازی نداره یعنی تا ۱۵ مهر بازی نداره قالب وبلاگتم خیلی باحاله

مرسی

آقاپسر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://www.aghapesar.ir

سلام آقا داداش...

قربون شکل ماهت فک میکنی اون دنیا واسه آدم فرش قرمز پهن میکنن ! بری که چی بشه ؟! بری که از چی فرار کنی ؟! بری که چیو عوض کنی ؟! بری که چی رو ثابت کنی ؟! میدونم سخته ... منم از این فکرا میکردم ... داداشی محکم باش ... یه وقتا که تو اوج مشکلاتم همیشه میخندیدم شاید توی چشمام اشک بود ولی میخندیدم ... دوستام میگفتن تو دیگه چه بیخیالی ! میگفتم میخندیدم تا مشکلات از رو برن ! اینقد جلوشون وای میسم تا بیخیال شن ! اینقد به خدا میگم بازم شکرت که خدا هم خجالت بکشه !(این از حرفای خصوصی خودم با اوس کریمه ! خودش میدونه منظورم چیه!) بخند داداشی بخند و وایسا ... جلو همه سختی ها و مشکلات ... غصه هم نخور ... بیشتر مشکلاتت مال غصه هاییه که میخوری ... مال فکرهاییه که میکنی ...
بدون خدا دوست داشته که اون اتفاق افتاده و اون ترس نذاشته که ...
به نیمه پر لیوان هم نگا کن ... اعلا اگه نمیخواست باشی نمیموند خونه ...

سرزنشت نمیکنم به خاطر فکرت ! گاهی آدم فک میکنه رسیده به آخرش ... ولی دعوات میکنم فقط خوشحالم از اینکه هنوز داداشم هست ... نگیرش ازم ...
خواهشا ... مراقبش باش خیلی بیش از این ...

فعلا ...

سلام داداش جون

کدوم اون دنیا ؟ مادر بزرگم همینو بهم گفت ولی آخه . . .

دوست دارم به همشون بگم در حقم ظلم کردن . از همشون بدم میاد

خوش به حالت که با خدا گرمی .

خوبه که دعوام میکنی . دوست داشتم اون لحظه اعلا هم دعوام میکرد .

چشم

mah چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام
اولین باره که میام وبلاگت.
چرا انقدر ناراحتی؟ با این کارا فقط داری خودتو داغون می کنی و اطرافیانتو.
به اعلا حق بده نسبت به کاری که کردی خودشو بی تفاوت نشون بده. چون قبلا هم تجربشو داری یه جورایی از این کارات خسته شده آرا جان
زندگی پایین و بالا زیاد داره. فکر می کنم تو الان توی یه سربالایی شدیدی. تحمل کن. مواظب خودت باش
ببخشید قصدم نصیحت نبود

سلام .

خوشحال شدم اومدی . مرسی

از همه چیز خسته شدم .

هیچ وقت نمیتونم به اعلا و فرشته حق بدم . چون اونا به من حق ندادن .

خواهش میکنم . ناراحت نمیشم .

فلفل پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ

سلام آراجونم،
خیلی دوست دارم
امیدوارم هیچوقت دیگه تصمیم نگیری از پیش ما بری

سلام

مرسی . منم دوستت دارم .

باشه ولی فعلا

نگین پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلام آرا جون
این چه سوالیه.معلومه که میتونی داداشم باشی...
خوشحال شدم کامنتتو دیدم.
آرا جون فقط اینکه من الان با گوشی دارم برات کامنت میذارم...فعلا همین دیروز اسباب کشی کردیمو نت ندارم.منظورم اینه تا یه مدت کامنت گذاشتن برام سخته ولی هر شب هم کامنتای وبلاگم رو چک میکنم و هم وبلاگ دوستامو سعی میکنم بخونم.فقط همین کامنت گذاشتن سخته
راستی فک کنم تو داداش کوچیکم بشی نه؟
فعلا بابای داداشی

سلام

مرسی از لطفت

نگین پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ

راستی بهت گفتم؟علائم سردردی که اونجا گفتی دقیقا میگرنه!چون خودم میگرن دارم فهمیدم
و اینکه میگرنت ماله عصبانیتت نیست!عصبانیتت ماله میگرنته.
فعلا...

آره ، خودمم فهمیدم .

امیدوارم هیچ وقت دردش سراغت نیاد

ابوالفضل پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://mosed.blogsky.com/

اقا به ما پیر مردا هم توجه داشته باشین
چشامون ضعیفه کمی درشتتر بنویسید
خدا خیرتون بده
اجازه میدی لینکت کنم داداش ریز نویس

سلام

خواهش میکنم . خوشحال میشم

گندم جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ

نه!! اسمی که میخوای انتخاب کنی خیلیم بده!!
واقعا اعلا رفتار منطقی باهات داشته!! یعنی اگه من بودم ی کشیده خیلی محکم مینواختم تو صورتت تا ۲روز جاش بمونه!!
الان خیلی عصبانیم!! کلم داغ کرده!!
بدا که حالم خوب شد میام!! میترسم ی چی بگم ناراحت شی از دستم!!

اصلا خیلیم قشنگه .

آره . خودمم دوست داشتم اینکارو بکنه .

بگی هم ناراحت نمیشم .

مهدی ؟؟؟ شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ http://takpesar.persianblog.ir

سلام اخی مردم از بس کامنت نذاشتم
بذار برم سر اصل مطلب
یه جوری می گه انتظار داشتم اعلا سرم داد بزنه انگار شاهکار کرده .
چقدر تو بی فکری . همیشه سعی کن از تجربیات دیگران استفاده کنی نه اینکه تازه خودت بشی درس عبرت بقیه.
من خودم بد تر از توام اما دوست ندارم مثل من بشی . خان داداش تو دیگه مرد شدی می خوای اینو به خونوادت نشون بدی یا می خوای همش برات به پا بذارن
من نمی خوام نصیحت کنم اصلا دوست ندارم .
تقصیره خودته باید تحمل کنی
راستی یه شعره یاس (رپر) نمی دونم میشناسیش یا نه یه شعر خونده در مورد خودکشی که فکر می کنم ساخته خودشه من آدرس می دم گوشش کن خوبه .
داداش خوبی باش .
مواظب خودت باش دوست دارم

سلام

به خدا دوست داشتم اصلا میزد تو گوشم . نه اینکه بزاره بره .

میدونم . باید تحمل کنم .

میشناسمش .

مرسی

patina شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ http://patina.blogsky.com

سلام آرا جان
من یه جورایی بهت حق میدم
منم بودم دلم میخواست بیاد تیغو ازم بگیره نه بی توجه بذاره بره
درکت میکنم

فقط تو اینو گفتی . بقیه همه گفتن حق با اعلاست .

مرسی .

سارا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:22 ب.ظ http://paize-zendegi.blogsky.com

سلام
نمیدونم چرا ! ولی امروز هوس کردم آپ های قبلیت و بخونم ببینم کی و چی و راجع به چی می نویسی.
حالا دوباره برات نظر می ذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد