تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

الان خونه حاجی هستم

از دیشب در اتاق قبلی اعلا در خونه حاجی مستقر شدم . دیشب خودمو آوردن اینجا و یه ساعت


پیشم تختم و کامپیوترمو بهم رسوندن . کلا حق هیچ اعتراضی هم ندارم . فقط تونستم خودمو از


شر کامپیوتر عمو پیروز خلاص کنم و مال خودمو همراه خودم بیارم .  

 

دیشب که اومدم خونه حاجی نمیدونید چه نگاههایی بهم شد . مادر بزرگ که گفت حقته باهات


حرف نزنم . میدونی اگه این کارو کرده بودی اون دنیا خدا هیچوقت نمیبخشیدت . تو دلم گفتم آخه


کدوم اون دنیا . همین الانشم تو این دنیا خدا منو قبولم نمیکنه دیگه چه برسه به اون دنیا . بعد از


گذشتن از مرحله نصیحت های مادربزرگ که نمیدونم آخه قربونت برم مگه نونت کمه ، مگه آبت


کمه ، آخه این چه کارایی که میکنی . چرا این باباتو اذیت میکنی ؟ هیچ میدونی وقتی به ما زنگ


زد و داشت کارتو میگفت  صداش میلرزید  و بغض کرده بود . من مادرم میفهمم اون چه حالیه .


نکن . به بابات بی مهری نکن . البته هنوز اعلا نیومده بود تو که مادر بزرگ داشت این حرفا رو به


من میزد چون وقتی اعلا اومد شروع کرد به نصیحت اعلا که پسر جون نمیخوای یکی رو بیاری بالا


سر خودتو این بچه . همین تنهایید که اینجوری شدید دیگه . بعدشم اعلا یه کم ناراحت گفت مادر


خواهش میکنم شروع نکن . بعدشم مادر بزرگ کفت شماها آخرش منو دق میدید . بعد از گذشت


از این مرحله رسیدم به حاجی که رو مبل لم داده بود و روشو برگردونده بود اونور که مثلا باهات


قهرم . ( منم گفتم به درک ، تو دلم )


فقط تو همون حالت گفت . ای خدا ، کی قراره اسم ما رو زنده نگه داره ؟ از این ( اشاره زد به من )


که بخاری بلند نمیشه . نمی دونم خدا متوجه اشاره ش شد یا نه ؟


بعد از اونم عمو پیروز از اتاقش اومد بیرون و گفت آخ اگه زده بودی خودتو خوب بود . کلی تو پاساژ


کلاس میزاشتیم برادر زادمون خود کشی کرده . یه پرده بزرگم میزدم کل فروشنده های مجتمع


بدونن . نشد دیگه ؟ میدونی چقدر مشتری جمع میشد .


حالا منتظر بقیشونم هستم . امشب قراره عمه اینا و عمو پیمانم بیان اینجا . بگذریم که دایی


فرزاد و بابایی و مامانی دیروز اومدن خونه ما . و بابایی به من گفت پسر نا امیدم نکن . و دایی


فرزادم گفت از مینو برات وقت میگیرم که فهمیدم قضیه رو به بابایی و مامانی گفته . 


من نمیدونم مگه آدم با دامادش که دخترشم طلاق داده اینقدر خوب رفتار میکنه ؟ ! 


بگذریم تو یه فرصت مناسب محیط اتاقمو براتون تعریف میکنم . ولی بگم حداقل دوبرابر یا شاید


بیشتر از اتاق خودم بزرگتره . یه پنجره بزرگم داره که کل اتاقو روشن میکنه . نورش خیلی اذیتم


میکنه . باید به عمو بگم جلوی پنجره رو ببنده . اتاق خودم که همیشه تاریک بود خیلی بهتر بود


برام . دیشب رو تخت قبلی اعلا خوابیدم . تخت خودم خیلی راحتتره . 


فعلا .

نظرات 11 + ارسال نظر
vo0ro0jak۶۶ پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

سلام آرا.خوفی؟؟؟آرا الان میدونم چه حالی هستی فقط دارم حسرت و افسوس اینو میخورم که چرا تو پیش من یا من پیش تو نیستمآخه یه خواهرو برادر حرف همدیگه رو خوب میفهمن.آرا الان که دیگه رفتی پیش حاجی اینا فکر کنم دیگه از تلفن و حرف زدن خبری نباشه.آره؟؟؟دیدی انقدر نزنگیدی تا اینجوری شد.
ولی اشکال نداره٬امیدوارم زودتر بگذره.هرکمکی خواستی رو من حساب کن٬درسته اهوازم ولی دوستام اونجا زیادن و اگه کاری بخوام انجام میدن هرچند اگه لایق بدونی خودم برات انجام میدم.
دلم برات تنگیده.مواظب خودت باش آرا داداشی.آجت همین یه ونه داداشو از دار دنیا داره.

سلام . مرسی

منم خیلی دوست داشتم پیشت باشم .

مرسی .

مرسی .

مرسی .

mah جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ

سلام. امیدوارم جای جدید حال و هواتو عوض کنه آرا جان.
اگه میگرن داری نور خیلی بدترش می کنه
یه کاری کن که بهت اعتماد کنن به جای اینکه بدتر بخوان کنترلت کنن
دیگه ام ازون فکرای بچگانه نکن چیزی رو عوض نمی کنه.
مواظب خودت باش.
خداحافظ

سلام

مرسی .

کلا از نور خوشم نمیاد . جاهای تاریکو بیشتر دوست دارم .

مرسی که اومدی .

DrEaM GiRl جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:30 ق.ظ http://i-and-me.blogsky.com

سلام داداش آرا
خوبی؟
میگم قدر مادربزرگها و پدربزرگهاتو بدون...
نمی دونی بودنشون چه نعمتیه!

حالا اونجایی فک کنم بهتر باشه واست...

معمولا شنیدن بعضی از حرفای بزرگترا واسه کوچیکترا سخته ...
اونم به خاطر تفاوتای سنی و نسلی و ...
یکم بهشون حق بده ...از حرفاشونم دلگیر نشو
منم اتاق تاریکُ بیشتر دوس دارم...
اتاقتُ تاریکش کن ولی نذار قلبتم تاریک شه...
بذار یه چیزی روشن باشه توش
مثه یه ذره امید ...

راستی اهل بازی هستی؟
یه بازی میخوام اسمشو بهت بگم شاید بازیش کرده باشی نمی دونم
خیلی آروم و دوس داشتنیه و فکری
مشغولت میکنه
البته پارسال بازیش میکردم
Machinarium

اگه خواستیش و نداشتیش این لینک دانلودش
البته این حجمش زیاده

http://mihandownload.com/2009/11/_machinarium.php
___________________

Chromadrome 2
این یکیم خیلی خوبه خودم هر وقت بازیش میکنم میخش میشم به هیچیه دیگه فک نمیکنم
تو تاریکیه اتاقت میچسبه
البته فقط مواظب چشات باش
...
این حجمش 14 مگه...

http://mihandownload.com/2008/11/_chromadrome_2.php

معذرت فقط بازیاش 2009 ی هستن!

مواظب خودتم باش


سلام

خودم دوست دارم همون خونه خودمون بمونم . اونجا راحتترم .

مرسی از بابت بازی ها . میرم ببینم چه طوری هستن .

مرسی

گل مریم جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ق.ظ http://forever.blogsky.com

با این چیزایی که نوشتی اتفاقا این احساس بهم دست داد که اطرافیانت خیلی هم به فکرتن! و هر کس می خواد به شیوه ی خودش باهات رفتار کنه. یادت نره!‌ نیمه ی پر لیوان رو ببین! ببین!

مرسی . ولی من ازشون ناراحتم . همشون تو زندگی من مقصرن .

مسافر جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

به نام خدا
من از روی نوشته هات فهمیدم چه فکری تو سرت
نمی دونی که چه قدر شکنجه شدم
آخه اینجا بودم و هیچ کاری از دستام بر نمیومد
برا همین شلوغش کردم
اما دیگه.........................
امیدوارم اونجا خیلی بهت سخت نگذره عزیزم
خوبه خوشحالم که کامپیوترتو بردی اونجا خدا رو شکر

فکر کنم ناراحتت کردم . ببخشید .

یه کم رکم .

مرسی .

vo0ro0jak۶۶ جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

سلام آرا.کدومشون چرا خودکشی کرد؟؟؟لیلا یا لیلی؟؟؟

اونی که فوت شد .

نارون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ http://yekta-narvan.blogsky.com

سلام...
اومدم باز ببینم چی کار میکنی...
اینقد ادا در آوردی همه سر به سرت میذارن....
یک بار برای همیشه مث یه مرد حرفات و رک و پوست کنده بزن به بابات....
بی آه و ناله...
نذار فکر کنن بچه ای یا نیاز به مراقبت داری...
۱۹ سالته پسر...
چرا درس نمیخونی؟
چرا دنبال یه هدف نمیری؟
من دلم میخواد بسیار باهات صحبت کنم ببینم دردت چیه!
اگه آیدی یاهو داری ادم کم..
narvan_2007_n
فقط آرا ادم کنه ها!
حتما اد کن...باید بیشتر با شخصیتت آشنا شم تا بفهمم چی میگی!

سلام

منو اعلا نمیتونیم باهم حرف بزنیم . حوصلشو ندارم .

من دوران مدرسه خوبی نداشتم . به خاطر روحیه ی خاصی که داشتم ، همین که ساکت بودم و تو خودم بودم . معلما و بچه ها زیاد اذیتم میکردن . اینا باعث شده زیاد نتونم وارد اجتماع بشم .

من gmail دارم

مهدی ؟؟؟ شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ http://takpesar.persianblog.ir

اگه احساس می کنی میگرن داری برو دکتر
خود درمانی هم نکن .
البته تو با این فکرایی که داری خود درمانی سرت و بخوره
ولی بذار اتاقت نورانی باشه
البته اگه سرت درد نمی گیره
می دونم چرا تاریکی رو دوست داری
منم مثل تو دوستش دارم چون احساس می کنی از هر بندی آزادی توش
ولی بیا از این فکرابیرون بذار یه کم پیش بقیه بودنو تجربه کنی .خودتو به امور عادت بده کم کم می بینی خوبه . تلقین هم بی تاثیر نیست داداش خوشگلم
راستی الآنم موهات همون رنگیه که گفتی (سفید بود انگار)

دکتر !؟

چرا یهو خشن شدی .

از روشنایی بدم میاد . دقیقا منم مثل تو ام .

نه . منتظرم بلند شه بعد . اخه کوتاه کرده بودم موهامو . سفید بود .

نارون شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://yekta-narvan.blogsky.com

باشه همون جی میلت و بده....
من با گوشی آن میشم میتونم با جی میلیا کانکت شم!
جی میلت و بذار تو وبم!

من چت نمیکنم . چون نمیتونم

ولی این آدرسش

ara137021@gmail.com

نارون شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ http://yekta-narvan.blogsky.com

یادت نره جی میلت و بهم بدی!

نارون یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://yekta-narvan.blogsky.com

ای بابا..
توام که همش بهونه میاری

ببخشید دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد