تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

خسته شدم

همیشه غروبا دلم میگیره . زندگی برام بی معنیه . هیچی برام ارزش نداره .


حق با حاجیه . من نمی تونم بین مردم زندگی کنم . منی که با کوچیکترین رفتار دیگران تحت تاثیر


قرار میگیرم نمی تونم بینشون زندگی کنم . 


اگه یکی بهم اخم کنه بغضم میگیره . اگه یکی واسم لبخند بزنه حس میکنم که دوستم داره . اگه


یکی ازم ناراحت بشه چشام خیس میشه . من نمیتونم با این اخلاقام راحت زندگی کنم .


من خیلی ضعیفم .


آجی سارا ازم خواسته که بنویسم چه موقعه ای شاد میشم ؟ الان واقعا نمیتونم با این شرایطم


جواب بدم ولی بعدا حتما . فقط اینو بگم که شاد بودنم یا ناراحتیم دست خودم نیست . 

نظرات 12 + ارسال نظر
نونوچه چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ http://nonoche.blogsky.com

چقده غمگین چقده ناناحنی
شدم این شکلی قبلش بودم این شکلی وقتی داشتم post رو می خووندم بودم این شکلی
الانم دارم می رم هستم این شکلی
دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره... واسه رسیدن به شادی ها باید غم ها رو در یابی
موفق باشی

سلام

آره . ناراحتم

چون از خودم خوشم نمیاد . از همه اطرافیانم بدم میاد .

چون آجی وروجک ازم ناراحته .

چون خیلی از دوستای اینترنتیم ناراحتن تو زندگیاشون .

چون خدا هم منو تو این دنیا تنها گذاشته

و ...

مرسی که اومدی و به من سر زدی .

فلفل چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ب.ظ

می تونی،
تو فقط خیلی مهربون هستی،
تو تازه همونطوری هستی که باید،
تو مثل یه آدم عاقلی توی شهر آدم دیوونه ها،
از این شهر آدم دیوونه ها بزن بیرون

خیلی وقته که دیگه نمیام تو جمع آدما .

کاش میتونستم بد باشم .

مسافر چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام آرا جونم
مثل خودمی
درکت می کنم
آخ که چه قدر تو جمع رفتن سخته

داد از غم تنهایی
منم هیچی تو این دنیا برام ارزش ادامه دادن زندگی رو نداره الا خدا
ممنونم

سلام

واقعا

سخته وقتی درکت نمیکنن .

خدا !؟

مرسی که اومدی

مهران چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ

ارا جان منم مثل تو بودم همین چیزایی که نوشتی دقیقا....
ولی یه عمر مورد تمسخر بودم از بقیه فاصله داشتم.. توی جمع نبودم
ولی یک سال قبل تصمیم گرفتم و عوض شدم
حالا ادم اشغالی هستم ولی از زندگی لذت میبرم
اون بچه شل و ول واحساساتی چند سال قبل حالا
وقتی وارد دانشگاه میشه آتیش میسوزونه و حال میکنه

نمی دونم .

امیدوارم همیشه از زندگیت لذت ببری

گندم پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ

سلام داداش آرا
نبینم غمتُ
همه ی ما همینطورییم !! ولی سعی میکنیم به تعادل نزدیکش کنیم!!
تو هم باید همین کارُ کنی!!
منم اگه کسی بهم اخم کنه بغض میکنم!! یا اگه از دستم ناراحت باشه گریه که هیچ! ضجه میزنم!!
ولی سعی کردم خیلی جاها حسامُ کنترل کنم! اگه ی نفر از من خوشش نمیاد منطقی برخورد کنم یا از دستم ناراحته با خونسردی مشکلُ حل کنمُ ...
سعی کن تو رفتارت بیشتر تمرکز کنی و جلوی نقطه ضعفاتُ بگیری!!
خیلی خیلی دلم برات تنگیده بود!! خیلی دیر به دیر میای نت!!

سلام گندمی



کنترلش برام سخته . دست خودم نیست .

خوب چشم . بیشتر میام

آقاپسر پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.aghapesar.ir

داداشی بعضی تیکه هایی که گفتی خاص تک فرزندهاس ... اینم واسه اینه که توقعشون از آدمهای اطرافشون بالاس ...
هرچی بیشتر بیای تو اجتمال راحتر میشه کنار اومدن باهاش و ساده تر ...
ولی اولش سخته ...
شاید خیلی سخت ...
نه به این شدت ولی تجربه کردم این دوران رو ...
در مورد حاجی هم به حرفاش فک نکن ... معمولا اونایی که ضعف دارن سعی میکنن ضعف خودشون رو با ایراد و اشکال گرفتن از دیگران بپوشونن ... خودتت باش ...

مراقب داداشیم باش ...
روزهای خنده شادی هم میاد ...

همون خول و دیوونه منظورته . واقعا راستم میگنا .

دیشب بازم حالمو گرفت . تو پستم مینویسم .

امیدوارم

مرسی

نگین پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ

ببین آرا جان شرایطی هم که تو داشتی خوب نبوده . پس اون حاجی و بابات باید بفهمن مشکل از تو نیست از اونایه که بلد نیستن وقتی بچه میارن چه جوری بزرگش کنن ...
ببخشید اعصابم خب خورد شد داداشیم اینا و نوشته
ببن آرا جان احساساتی بودن تو شاید زندگی رو برات سخت کنه ولی اولا همیشگی نیست دوما وقتی از بین بره اتفاقا تو یه شخصیت بهتر از بقیه خاوهی داشت ...
اینو باور کن !‌
ددیم که میگم پس نگران نباش
اگه نگران باشی از راه دور انرژی میفرستم میکشمت
شوخی کردم!باز نت پیدا کردم حاله خودمو نمیفهمم

نونوچه پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://nonoche.blogsky.com

به خاطر والدینت متاسفم
واسه یه بارم شده نگاهت رو عوض کن... از بیرون به مشکلت نگاه کن. پدر و مادرت هم به اندازه تو از این زندگی سهم دارند. مشکل اونا یه انتخاب اشتباه بود. آدما که نباید تا آخر عمر تاوان اون اشتباه رو بدن کار اونها رو هم تایید نمی کنم ولی اگه جدایی نبود تو بیشتر در عذاب بودی. هر روز نزاع و بی احترامی. واقعا می تونستی شاهد دعوا و داد و بیداد اونها باشی؟؟ به مشکلاتت هیچ وقت تمرکز نکن... همیشه دنبال یه راه حل واسه اونها باش.
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

متاسف نباش . برام ارزشی ندارم .

خوب من چرا باید تاوان اشتباه اونا رو بدم . منی که تو این سنم چند تا بیماری روحی دارم چی ؟

مرسی که اومدی .

گل مریم پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

چه جالب!
من دقیقا راجع به شخصیت تو همین برداشت ها رو دارم که نوشتی!!! پس این خیلی خوبه، خیلی خوبه که تو نقاط ضعفت رو می شناسی به نظر من کم کم شروع کن که یه تغیراتی تو خودت ایجاد کنی! البته این حالت هایی که داری یه مقدار هم به سنت برمیگرده، چون پسرها تو این سن این طوری حساس می شن! البته تو یه مقدار بیشتر
خیلی خوبه که خودت رو نقد می کنی! لطفا حرفهای دوستات رو که اینجا واست می نویسن رو جدی بگیر عزیزم!

؟

خیلی سعی کردم . ولی نتونستم تغییر بدم زندگیمو .

به خدا جدی میگیرم .

مسافر پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ

به نام خدا
می فهمم حالتو
ای مردمان
ای مردمان
از من نیاید مردمی
اما به خاطر خدا باید زد به دل جمعیت تا

مرسی که درکم میکنی .

واقعا نمیدونم .

نارون جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ

واسه اینه که روحت لطمه خورده...حساس شدی...
تو باید به خودت بیای...
یهو و یه شبه!
باید فکر کنی...وقت بذار واسه خودت...
همه تونستن...توام میتونی

نمیدونم ولی خیلی تلاش کردم . فعلا که نتونستم .

نگین یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ

جواب همه رو دادی جز من

دادم که ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد