تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

پیشنهاد اعلا

دیشب اعلا دو تا پیشنهاد بهم داد ٬ برای ادامه زندگی . با هر دو مخالفت کردم . دیشب ساعت ۱۱  

اومد خونه . من تو اتاقم پای کامپیوتر بودم  . صدام کرد ٬ آرا جان یه لحظه بیا بیرون کارت دارم .  

 

رفتم بیرون گفت یه دقیقه بشین .  

 

دو تا برنامه چیدم ببینم موافقی یا نه . سرمو تکون دادم . اونم شروع کرد به حرف زدن . اولی  

 

اینکه بریم شمال زندگی کنیم . تو باغ حاجی . منم همونجا سفارش آهن میگیرم و میشم  

 

نماینده حاجی . با هم همونجا تو طبیعت ٬ آروم زندگی میکنیم . خوب نظرت چیه ؟ گفتم ٬ اینجا  

 

برام بهتره . خوشم نمیاد بریم جایی که همه بشناسنمون . گفت اونجا که کسی  

 

نمیشناسدمون .  ما فقط بعضی وقتا میریم اونجا . گفتم ٬ بلاخره که میشناسنمون ٬ اصلا تو که  

 

میخوای بری ٬ چرا نظر منو میپرسی ؟ گفت ٬ باشه ٬ این یکی هیچی .  

 

دومی هم اینکه حاجی میگه واحدمون رو بفروشیم و بریم همونجا نزدیک خونه حاجی یه خونه  

 

بزرگتر بگیریم . اینو چی میگی ؟‌ منم گفتم از خونه های اونجوری خوشم نمیاد . بزرگنو پر نور  .  

 

همین واحد خودمون بهتره . کسی بهمون کاری نداره . گفت یه تنوع بدیم بد نیستا . گفتم من  

 

به همین وضع راضیم تو اگه  دوست داری من حرفی ندارم . گفت هیچی ٬ ولش کن . برو کارتو  

 

بکن . منم پاشدم اومدم تو اتاقم .

 

رفته کلی فکر کرده واسه ما برنامه ریزی کرده . این حاجی هم ول کن ما نیستا . همینطوری چند  

 

وقت به چند وقت میبینمش میخوام سر به تنش نباشه . حالا بریم نزدیک هم بشیم .  

 

این اعلا استقلال فکری نداره .  زیادی باباییه . 

 

راستی یه خبر از دایی فرزاد . همون شب که من از خونه بابایی قهر کردمو که یادتونه ٬ براتون  

 

نوشتم . فرداییش دایی به مامانی گفته بود که از مینو خانم خوشش اومده . حالا دیگه نمیدونم  

 

کی قراره برن خواستگاری یا اصلا رفتنو دیگه نمیدونم .  

 

این اعلا هم با این فکراش .   

نظرات 5 + ارسال نظر
گندم دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام آرا جان
پیشنهاداتشم بد نیستا؟!
حالا تو از خونه ی بزرگ بدت میاد یا اینکه نمیخوای بری شمال بحثش فرق میکنه!!
بعدشم من از طرز فکرای بابات خوشم میاد!! به نظرم آدم خیلی منطقیه!!

سلام گنم جون

آره . منم میدونم که زیادی منطقیه . واسه همینه که از اخلاقش بدم میاد .
بعضی وقتا به من میگه مثل مامانت یه دنده و لجبازی . منم دوست دارم لجشو در بیارم .

گندم دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ب.ظ

به من گفتی سنگدل؟ دلت اومد؟!

واقعا خیلی سخت بود . ولی خودت کاری کردی که بگم

شهریار دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام آرا جان .. متاسفانه مسیرم انگلیس نیست . هر چند که خیلی دوست دارم به این کشور برم . مسیر من آلمان هلند و شاید هم بلژیک باشه . برات عکسهای اختصاصیمو می فرستم حتما .

سلام آقا شهریار

من عاشق اب و هوای انگلیسم .

مرسی

مهدی ؟؟؟ چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://takpesar.persianblog.ir

سلام آرا خان تو که مارو هم ادم حساب نمی کنی
به نظر من آدم اگه با علاقه یه جای زندگی کنه براش راحت تره
آره توجه کردی تا می خوان لج آدمو در بیارن می گن تو هم مثل باباتی تو هم مثل مامانتی
اگه مثل بابات بشی بدبختی
برو دعا کن نشی یکی مثل مامانت
ول کن راحتی خودتو در نظر بگیر همونطوری که اونا به فکر تو نبودن
البت لجبازی هم بده ها
منم از صدای سیاوش و شعراش خوشم میاد خیلی
اما بهتره همش غمگین گوش ندی مثل من روانی میشی ها
بابا بیا یه ما هم سر بزن

سلام مهدی

به جون خودم همش میومدم ولی میدیدم ننوشتی چیزی . ببخشید .

آره . اعلا میگه من شبیه فرشته م .ولی نمیدونم هستم یا نه ؟

حتما یهت سرمیزنم .

vo0ro0jak چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

سلام داداشی.اول اول اومدم به تو سر زدم.خوفی؟؟؟دلم برات تنگیده بود.

سلااااااااام .

خیلی خوشحالم . منم خیلی دلم برات تنگ شده بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد