تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

یه شیطنت کوچولو

همونطور که گفتم دیشب شام رفتیم خونه حاجی اینا . من دوست نداشتم برم ولی برده شدم .


اصلا حوصله جمع رو ندارم .


همه اومدن . من و اعلا که رفتیم هنوز کسی نیومده بود . بعد از ما عمه مهین اینا اومدن و بعدشم


عمو پیمان و خانومش . بگذریم .  دیشب شب آرومی بود . جز دو مورد شیطونی کوچولو از طرف


من . 


اولیش موقع ای بود که عمه اینا اومدن . من کنار اعلا نشسته بودم . ندا اومد با من دست دادو


خواست بره با اعلا دست بده  ،  من پامو گذاشتم جلوی پاش ولی متوجه شد .  من یه نیشخند


زدم  و ندا هم یه نگاه بهم کرد  و  یه ایشششش گفتو رفت با اعلا دست داد و سلام علیک


کرد . وای خدا از دست این شوهر عمه . وقتی دست آدمو میگیره همچین فشار میده که دست


آدم میخواد له بشه . یک آدم زرنگیه . از آب کره میگیره . ولی خیلی خانواده دوسته . خوش خنده


هم هست . واسه هر چرت و پرتی حداقل 5 دقیقه وقت خنده میذاره . بلند میخنده . بگذریم .


بعدش عمو پیمان اینا اومدن . 


تا وقت شام همه با هم حرف میزدن . تو کل صحبت هایی که شد من فقط دو تا موضوع رو


فهمیدم . یکی اینکه پس فردا ( که میشه فردا ) قراره بریم لوازم ورزشی عمو پیروز رو ببینیم . و


دومی اینکه آقا رضا میگفت  چند وقته بساز و بفروش مثل قبل درآمد نداره !


بگذریم . حرف ها تموم شد و نشستیم سر میز شام . بیتا کلی شیطونی کرد و یه سیلی هم به


عمو پیمان زد . زن عمو هم گفت بریم خونه فلفل میریزم تو دهنت ! که من نفهمیدم سیلی زدن


چه ربطی به فلفل ریختن تو دهان داره ؟! معمولا فلفل واسه حرف بد زدنه دیگه ؟ بعدشم بچه سه


سال و نیمه چه میدونه که نباید بزنه تو گوش باباش . بگذریم .


من از بقیه زودتر بلند شدم از سر میز و رفتم دیدم گوشی ندا رو مبله . معتاد گوشی عوض کردنه .


از وقتی اومدن فقط در مورد گوشیش حرف میزد . منم دیدم فرصت خوبیه یه حالی از ندا بگیرم 


 باطری گوشیشو در آوردم . وقتی اومد گوشیشو برداشت دید گوشیش روشن نمیشه . هر کاری


کرد روشن نشد . به عقل ناقصشم نرسید به باطریش نگاه کنه . کم کم دیدم رنگش عوض شد .


گریه افتاد  . گریه افتادو گفت من فقط یه هفته بود گوشی رو خریده بودم . همه اومدن دلداریش


دادن که عیب نداره ، یکی دیگه میخری  و منم داشتم میترکیدم از کیف 


واقعا عجیبه . باعث تاسفه . دختر گنده واسه یه گوشی گریه میکنه  . کم کم همه بیخیال


شدن که نسترن پشت گوشی رو باز کرد و گفت پس باطریش کو ؟ ندا گفت من از کنار آرا  . یه


برگشت گفت ، خیلی لوسی آرا   . همه برگشتن منو نگاه کردن . یهو حاجی بلند خندید و


گفت پدر سوخته ی جلب عجب ... خودشو زده به موش مردگی . ( یه فحش بد داد اولش پف


داره ) .


یه نگاه اینطوری  به ندا کردم . اونم بهم گفت لوووووس .


بگذیرم شب داشتیم می اومدیم خونه ، این اعلا رفت رو مخم که کارت اصلا قشنگ نبود . درسته


همه خندیدن ولی برای من اصلا جالب نبود . یه ببخشید بهش گفتم که مخمو نخوره . اونم بیخیال


شد .


حالا بریم سر وقت بازی گندم خانم . حداقل باید یه روز صبر کنی  یادته چقدر منتظر موندم .

 

نظرات 6 + ارسال نظر
گندم شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام ارا جان
وای ترکیدنم از خنده! خدا بگم چیکارت نکنه!! دلم درد گرفت!!
اشکِ بچه مردمو در آورد!!خوب ازش انتقام گرفتی!!
ولی سعی کن ی کاری نکنی اعلا خیلی ناراحت بشه!!
چه بابابزگه باحالی داری!!؟!
الحق که خوب شناختمت! خیلی شیطونی!!
هی میخوندم میومدم پایین ! هی نگاه میکردم! ببینم کجا جواب دادی!!!
بعد دیدم سره کارم! عیب نداره منتظر میمانیم!!
فقط تلافی نیز میکنیم داداش ِدل نازک!!

سلام گندم

اعلا اینقدر از این اخلاق های زیادی مثبت داره که حال آدمو بهم میزنه . هر کاری بکنم آخرش یه پیام اخلاقی واسم داره .

چه باحالی داره ؟ ازش بدم میاد .

میخواستم حالشو بگیرم . اگه بدونی چه بلاهایی سرم آورده .

منتظر تلافی شما هستیم .

گندم شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:01 ب.ظ

اومدی برامم کامنت گذاشتی که بیا جوابِ سوالاتو بگیر؟!!
دارم برات اساسی!!

میثم شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://blue23blue.blogfa.com

سلام آرا جان خوبی چند روز کار دارم زیاد وقت پشت نت امدن رو ندارم انشاالله از هفته بعد کارم سبک میشه فعلا بای

سلام . امیدوارم کارت با خوبی و خوشی تموم شه .

آقاپسر یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.aghapesar.ir

خدا عقلت بده داداشی
من همیشه میگم کسی که شوخی میکنه باید جنبه شوخی هم داشته باشه ...
اگه اینجوری باشه هییییچ اشکالی از نظر من نداره ولی خوب هرچیزی اندازه داره ! لیکن ! تو از اندازه اش هنوز خارج نشدی به نظر من بازم !

مراقب خودت باششششش ...

عقل ؟!

میدونی ٬ خوب اونم همیشه از این بلاها سرم میاره .

مرسی داداش

آقاپسر یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.aghapesar.ir

آره داداشی عقل ... یه چیزیه ! منم خیلی ازش شندیم ! میگن چیز خوبیه ... ولی من هنوز تجربه داشتنشو نداشتم

شما هم ؟

فکر میکردم فقط من ندارمش .

vo0ro0jak چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

آرا عجب حرکتی کردیا.دمت آب جوش.خیلی حال میده آدم حال کساییو بگیره که کلی افاده دارنواقعا خجالت نمیکشه گریه میکنه؟؟؟من اگه جات بودم گوشیشو میگرفتم زیره آب تا بسوزه

آره .

گریه ش خیلی ضایع بود .

اینطوری که خودشو میکشت ٬ میفتاد گردن من .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد