تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

مسخره بازی دیشب

الان که دارم مینویسم حالم نسبت به دیشب خیلی بهتر شده . دیشب داشتم منفجر میشدم از


عصبانیت .


منو احمق فرض کردن . نقشه کشیدن که من میرم اونجا ، فرشته هم میاد ، بعدش خیلی قشنگ


و با مهربونی میشینیم دور هم و خوش میگذرونیم .


از همشون بدم میاد . لعنت به همشون . چرا نمیزارن راحت زندگی کنم ؟ چرا دست از سرم بر


نمیدارن ؟ خدایا من چه بدی در حقت کردم که نمیزاری آروم زندگی کنم . 



دیشب ساعت 7 دایی اومد دنبالم . تو مسیر  خونه بابایینا ترافیک بود . تو مسیر هم من و هم


دایی ساکت بودیم . موزیک ملایمی گذاشته بود . بدون کلام . کلا دایی آدم قانونمندیه . مثلا اگه


جایی گفته باشن که فقط سرعت باید 20 تا باشه دایی از 20 تا بالاتر نمیره .میگه آدم اگه میخواد


کشورش قانونی باشه باید از خودش شروع کنه و همه قوانین رو رعایت کنه چه کوچیک ، چه


بزرگ . اعتقادش اینه دیگه .


بگذریم . تا نزدیک خونه بابایی ساکت بودیم . اما آخرای مسیر شروع کرد به صحبت کردن با من .


ازم پرسید نظرت در مورد خانم دکتر چیه ؟ سرمو برگردوندم و با لبخند بهش نگاه کردم . متوجه شد


و پرسید ، چیه ؟ فهمیدی ؟ 


بهش گفتم آره . گفت نظرت چیه ؟ گفتم خیلی با شخصیته . سرشو تکون داد و گفت میخوام


امشب به همه بگم . منم سرمو تکون دادمو گفتم خوبه . صدای آهنگ رو بلند کرد و دیگه چیزی


نگفتیم .


وقتی رسیدیم خونه بابایی ، ماشین رو جلوی در پارک کرد و با هم رفتیم تو . من جلوتر رفتم . از


حیاط که رد شدم و در خونه رو باز کردم ، یهو دیدم فرشته اومد سمتم . باورم نمیشد . اصلا جا


خوردم . باورتون نمیشه یهو تمام تنم یخ زد . یهو منو گرفتو خواست بغلم کنه . خودمو ازش جدا


کردمو خواستم برگردم که کوله م رو گرفت . کولمو کشیدمو داد زدم دایی منو ببر خونه . دایی هنوز


تو حیاط بود . بابایی اومد جلوی در و داد زد آرا جان بیا تو بابایی . داد زدم از همتون بدم میاد . 

 

از حیاط اومدم بیرون و دایی هم پشت سرم اومد . سوار ماشین شدیم . وقتی حرکت کردیم ،


دایی گفت ، دایی جون به خدا من خبر نداشتم . دیگه چیزی نگفتیم و منو آورد خونه . باهام اومد


بالا . من اومدم تو اتاقم و اونم تو پذیرایی موند تا اعلا بیاد .میترسید کاری کنم . 

 

فکر کردن من هنوز بچم که مثل اوندفعه 


اعلا که اومد ، دایی رفت .اعلا هرچی در زد درو باز نکردم . تا صبح خوابم نبرد . 


ولی الان حالم خوبه . 


دیگه هیچ کدومشون برام مهم نیستن . آخه من اصلا از بابایی انتظار نداشتم .


از فرشته متنفرم . دیشب همشون جمع شده بودن فیلم احساسی ببینن . مسخره ها .


فقط دلم واسه دایی سوخت . برنامه ش بهم خورد . 


حالا برای اینکه ثٍابت کنم حالم خوبه تو بازی داداش جونم ( آقا پسر ) شرکت میکنم .


بازی


1.  احمق ترین فرد از نظر شما چه کسی ست ؟


پ . به نظر من آدمهایی مثل حاج علی که مرد بودن و کلا شخصیت آدم رو از ظاهرشون برداشت


میکنن .


2. خوشبختی یعنی چی ؟


پ . نمی دونم . فکر کنم آرامش داشتن


3. کدوم کشور رو برای زندگی انتخاب میکنید ؟ 


پ . من چون از مه و بارون شمال خیلی خوشم میاد دوست دارم تو مکان های مه آلود و ابری و


بارونی زندگی کنم مثل انگلیس .




نظرات 4 + ارسال نظر
آقاپسر دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.aghapesar.ir

مرسی که شرکت کردی داداشی ...

حرص نخور ! کلا بزرگترا گاهی فک میکنن خیلی می فهمن ! ، نیت و هدفشون خیره ها ولی راهشون خیلی وقتا اشتباه ، گاهی هم درک درستی از شرایط ندارن ...

تو مراقب خودت باش و بهشون فک نکن ... ببین چطوری می تونی بیشتر بخندی ... حتی به بازی اونا ...

مراقب داداشم باش ...

سلام داداش جون

آخه ناراحتیم از اینه که همشون میدونن من نمیخوام فرشته رو ببینم بازم از این برنامه ها پیاده میکنن .

سعى میکنم به دیشب فکر نکنم .

مرسى که اومدى .

میثم دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ http://blue23blue.blogfa.com

سلام ممنون که امدی امیدوارم این کارهای فرهنگی باعث پیشرفت فوتبال ایران بشه

خواهش میکنم

منم امیدوارم .

bitaaaa سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.paris-0631.blogfa.com

سهلام داداسی
گهفته بودی چوچه رو نیگه میدالی
چوچه یهنی بچه
یهنی در زندهگیت حاضر میسی ههمه چیزهتو دور بلیزی جز بچه هات
داداسی جوهنم باهزم پیسم بیاه
دوکست دالم یه عالهمه هلچی بهگم باهزم کمه

سلام بیتا جان

مرسی که نتیجه ش رو گفتی .

نمیدونستم من یه همچین آدمی هستم .

vo0ro0jak سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ق.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

سلام آرا نمیدونم چه حکمتی ولی همیشه بعد از بد بیاریم خبرایای خوبی هست.
آرا منم عاشق بارونم.وای که زمستونا یه آدم مهربونیم که حد و حساب نداره.
همیشه کشور مورد علاقم از بچگی تا به امروز انگلیس بوده.من اگه پسر بودم یا تو ا گه دختر بودی حتما مثل من بودی شک نکن میگم مثل من چون یکم ازت بزرگترم داداشی.

سلام

خوشحالم از این بابت

اشکال نداره . آره خودمم حس کردم شبیه تو ام . اخلاقامون مخصوصا .

من واقعا بارونو دوست دارم . مخصوصا وقتی مه هم همراش باشه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد