دیشب اعلا دو تا پیشنهاد بهم داد ٬ برای ادامه زندگی . با هر دو مخالفت کردم . دیشب ساعت ۱۱
اومد خونه . من تو اتاقم پای کامپیوتر بودم . صدام کرد ٬ آرا جان یه لحظه بیا بیرون کارت دارم .
رفتم بیرون گفت یه دقیقه بشین .
دو تا برنامه چیدم ببینم موافقی یا نه . سرمو تکون دادم . اونم شروع کرد به حرف زدن . اولی
اینکه بریم شمال زندگی کنیم . تو باغ حاجی . منم همونجا سفارش آهن میگیرم و میشم
نماینده حاجی . با هم همونجا تو طبیعت ٬ آروم زندگی میکنیم . خوب نظرت چیه ؟ گفتم ٬ اینجا
برام بهتره . خوشم نمیاد بریم جایی که همه بشناسنمون . گفت اونجا که کسی
نمیشناسدمون . ما فقط بعضی وقتا میریم اونجا . گفتم ٬ بلاخره که میشناسنمون ٬ اصلا تو که
میخوای بری ٬ چرا نظر منو میپرسی ؟ گفت ٬ باشه ٬ این یکی هیچی .
دومی هم اینکه حاجی میگه واحدمون رو بفروشیم و بریم همونجا نزدیک خونه حاجی یه خونه
بزرگتر بگیریم . اینو چی میگی ؟ منم گفتم از خونه های اونجوری خوشم نمیاد . بزرگنو پر نور .
همین واحد خودمون بهتره . کسی بهمون کاری نداره . گفت یه تنوع بدیم بد نیستا . گفتم من
به همین وضع راضیم تو اگه دوست داری من حرفی ندارم . گفت هیچی ٬ ولش کن . برو کارتو
بکن . منم پاشدم اومدم تو اتاقم .
رفته کلی فکر کرده واسه ما برنامه ریزی کرده . این حاجی هم ول کن ما نیستا . همینطوری چند
وقت به چند وقت میبینمش میخوام سر به تنش نباشه . حالا بریم نزدیک هم بشیم .
این اعلا استقلال فکری نداره . زیادی باباییه .
راستی یه خبر از دایی فرزاد . همون شب که من از خونه بابایی قهر کردمو که یادتونه ٬ براتون
نوشتم . فرداییش دایی به مامانی گفته بود که از مینو خانم خوشش اومده . حالا دیگه نمیدونم
کی قراره برن خواستگاری یا اصلا رفتنو دیگه نمیدونم .
این اعلا هم با این فکراش .
ببخشید گندم جون دیر شد
قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن جواب سوالها از امروز بگم که من و اعلا رفتیم لوازم ورزشی
عمو پیروز . مغازه شیکی جمع و جور کرده . من از مغازه اش یه کلاه ورداشتم . اعلا هر چی
خواست حساب کنه نگرفت . دمش گرم . عمو رو دارین ، با اون موهاش .به زور کلی چیز میز که
بهشون میزنه ، یه مدلی ازشون در میاره . مثل موهای من که نیست . دلم براشون تنگ شده
بگذریم .
سوال 1. دلیل انتخاب اسم وبلاگ : چون خواستم در مورد زندگی خودم بنویسم انتخابش کردم .
سوال 2. دلیل انتخاب اسم مستعار : اسم خودمه .
سوال 3. پنج وبلاگی که میخونم :
۱. ارتعاشات مغز یه دختر وروجک . آبجی وروجک جونم
۲. من ُ تنهائی هام . آبجی گندم جون
۳. Black Love . آبجی رومینا عزیز
۴. آقا پسر . داداش جونم
۵. میخوام دنیا نباشه ، اگه اس اس نباشه . داداش میثم استقلالی
سوال 4. پستی که همه ی عقایدم رو توش نوشته باشم : هنوز ننوشتم .
سوال 5. مشکلی که با بچه های وب حل کردم : این بود که الان حداقل میتونم با افراد دیگه به
صورت غیر مستقیم ارتباط برقرار کنم . مرسی از همتون .
سوال 6. پنج نفری رو که باید دعوت کنم : سختمه
دلم واسه آبجی وروجکم تنگ شده . پس کی مینویسه ؟
فعلا
همونطور که گفتم دیشب شام رفتیم خونه حاجی اینا . من دوست نداشتم برم ولی برده شدم .
اصلا حوصله جمع رو ندارم .
همه اومدن . من و اعلا که رفتیم هنوز کسی نیومده بود . بعد از ما عمه مهین اینا اومدن و بعدشم
عمو پیمان و خانومش . بگذریم . دیشب شب آرومی بود . جز دو مورد شیطونی کوچولو از طرف
من .
اولیش موقع ای بود که عمه اینا اومدن . من کنار اعلا نشسته بودم . ندا اومد با من دست دادو
خواست بره با اعلا دست بده ، من پامو گذاشتم جلوی پاش ولی متوجه شد . من یه نیشخند
زدم و ندا هم یه نگاه بهم کرد
و یه ایشششش گفتو رفت با اعلا دست داد و سلام علیک
کرد . وای خدا از دست این شوهر عمه . وقتی دست آدمو میگیره همچین فشار میده که دست
آدم میخواد له بشه . یک آدم زرنگیه . از آب کره میگیره . ولی خیلی خانواده دوسته . خوش خنده
هم هست . واسه هر چرت و پرتی حداقل 5 دقیقه وقت خنده میذاره . بلند میخنده . بگذریم .
بعدش عمو پیمان اینا اومدن .
تا وقت شام همه با هم حرف میزدن . تو کل صحبت هایی که شد من فقط دو تا موضوع رو
فهمیدم . یکی اینکه پس فردا ( که میشه فردا ) قراره بریم لوازم ورزشی عمو پیروز رو ببینیم . و
دومی اینکه آقا رضا میگفت چند وقته بساز و بفروش مثل قبل درآمد نداره !
بگذریم . حرف ها تموم شد و نشستیم سر میز شام . بیتا کلی شیطونی کرد و یه سیلی هم به
عمو پیمان زد . زن عمو هم گفت بریم خونه فلفل میریزم تو دهنت ! که من نفهمیدم سیلی زدن
چه ربطی به فلفل ریختن تو دهان داره ؟! معمولا فلفل واسه حرف بد زدنه دیگه ؟ بعدشم بچه سه
سال و نیمه چه میدونه که نباید بزنه تو گوش باباش . بگذریم .
من از بقیه زودتر بلند شدم از سر میز و رفتم دیدم گوشی ندا رو مبله . معتاد گوشی عوض کردنه .
از وقتی اومدن فقط در مورد گوشیش حرف میزد . منم دیدم فرصت خوبیه یه حالی از ندا بگیرم
باطری گوشیشو در آوردم . وقتی اومد گوشیشو برداشت دید گوشیش روشن نمیشه . هر کاری
کرد روشن نشد . به عقل ناقصشم نرسید به باطریش نگاه کنه . کم کم دیدم رنگش عوض شد .
گریه افتاد . گریه افتادو گفت من فقط یه هفته بود گوشی رو خریده بودم . همه اومدن دلداریش
دادن که عیب نداره ، یکی دیگه میخری و منم داشتم میترکیدم از کیف .
واقعا عجیبه . باعث تاسفه . دختر گنده واسه یه گوشی گریه میکنه . کم کم همه بیخیال
شدن که نسترن پشت گوشی رو باز کرد و گفت پس باطریش کو ؟ ندا گفت من از کنار آرا . یه
برگشت گفت ، خیلی لوسی آرا . همه برگشتن منو نگاه کردن . یهو حاجی بلند خندید و
گفت پدر سوخته ی جلب عجب ... خودشو زده به موش مردگی . ( یه فحش بد داد اولش پف
داره ) .
یه نگاه اینطوری به ندا کردم . اونم بهم گفت لوووووس .
بگذیرم شب داشتیم می اومدیم خونه ، این اعلا رفت رو مخم که کارت اصلا قشنگ نبود . درسته
همه خندیدن ولی برای من اصلا جالب نبود . یه ببخشید بهش گفتم که مخمو نخوره . اونم بیخیال
شد .
حالا بریم سر وقت بازی گندم خانم . حداقل باید یه روز صبر کنی یادته چقدر منتظر موندم .
سلام
ببخشید دیروز چیزی ننوشتم . از پریروز دارم یه کتاب میخونم که دیشب تموم شد . کتاب میشل
استروگف از ژول ورن . من عادت دارم اگه یه کتاب رو شروع کنم حتما باید تا آخرشو بخونم تا آروم
بگیرم .
کتاب قشنگی بود . مال دایی فرزاد بود . فکر میکنید قیمتش رو چند نوشته ؟ 240 تومان . چند
سال پیش این کتاب رو خریده بود . همه ی وسایلشو تمییز نگه میداره این دایی فرزاد . مثل نو
میمونن وسایلش . با صلیقه ست .
خیلی حالم گرفته شد . وروجک جون چند وقت نیست . عادت کردم هر موقع نظرات رو نگاه کنم
اسمشو ببینم .
امشب شام دعوتیم خونه حاجی اینا . عمه و عمو پیمان و عمو پیروز هم هستند . دوست ندارم
برم اونجا . ولی میدونم اعلا منو میبره .
فعلا
راستی عیدتون مبارک
یه خبر . عمو پیروز قراره بعد از عید فطر فروشگاه لوازم ورزشیش رو افتتاح کنه . دیشب اعلا گفت .
هر کی نتونه حال حاجی رو بگیره ، این عمو پیروز خوب میتونه . دمش گرم . مادربزرگ هم
پشتشه و ازش حمایت میکنه . حاجی هم هیچ کاری نمیتونه بکنه . حقشه
راستی من خیلی سیاوش قمیشی دوست دارم . گوش میدید ؟ رضا صادقی هم دوست دارم .
اینا واقعا از ته دل میخونن . سبک خوندنشونم دوست دارم . مخصوصا آهنگ جزیره سیاوش
قمیشی رو . صداشون پر از غمه . نیست ؟
هیچی ندارم بگم . . .
این بازیه هم خوب بودا . حداقل به آدم موضوع میده واسه نوشتن .
دیگه چی بگم ؟ برای وروجک جونمم آرزویه تموم شدن شرایط سختشو میکنم و امیدوارم که هرچه
زودتر روحیه اش بشه مثل قبل . شاد و شنگول شه .
راستی طبق فالی که بیتا جون برام گرفت من یه همچین آدمی هستم . : من حاضرم همه
چیزمو دور بریزم جز بچه هامو . جالبه نه ؟ من تو سوالش جوجه رو انتخاب کرده بودم .
اگه دوست دارید مال خودتونم بدونید برید وبلاگش . آخرین لینک شده ( دختر جنوب )
دیگه چیزی ندارم بگم . تا بعد