تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

اعصابم به هم ریخته از کارای مهرداد

یه عادت بدی دارم همیشه ٬ وقتی یه موضوعی برام پیش میاد که نگرانم میکنه ٬ کاملا فکرمو  

 

مشغول میکنه و اعصابمو میریزه به هم . اونموقع ست که دیگه نمیتونم هیچ کاری بکنم .  

 

از دست این مهرداد . دیروز زنگ زد بهم . گفتم بیاد خونه ما و اومد . ازش پرسیدم قضیه پیرمرده  

 

چی بود . اولش گفت بیخیال و چیز خاصی نیست . بعدش که یه کم اصرار کردم گفت .  

 

گفت که اونروز که اومدم  که بیام پیشت منو این پیرمرده باهم تو آسانسور بودیم . وقتی  

 

رسیدیم طبقه شما یه دختره داشت طبقه شما رو تمیز میکرد و تنها بود . این پیره مرده که رفت  

 

تو  واحدش ٬ منم دیدم اوضاع خوبه گفتم برم یه گپی باهاش بزنم . ناکس عجب قیافه باحالی  

 

داشت . من رفتم کنارش وایسادم تا اومدم سر صحبتو باز کنم دختره گفت برو گمشو مزاحم  

 

نشو . منم خواستم بیام که این پیرمرده یهو از واحدش اومد بیرونو یقم رو گرفتو یه مشت دری  

 

وری بهم گفت .  منم هولش دادم و خورد به دیوار . بعدشم سر و صدا کرد و چند تا دیگه از  

 

واحدها اومدن بیرون و تو هم که در رو باز کردی و منم اومدم تو .  

 

بهش گفتم مهرداد ٬ همین ؟ به دختره چی گفتی ؟ اولش خندید بعدش گفت ٬ هیچی فقط  

 

اولش رفتم بهش گفتم خسته نباشی اونم با لبخند گفت مرسی . منم گفتم حتما بدش نمیاد  

 

باهاش حرف  بزنم . بهش گفتم حیف نیست با این قیافه و این هیکل اینجارو تمیز میکنی . خونه  

 

من یه زن خوش تیپی مثل تو نیاز داره . خودمم نیاز دارم ... 

 

همینجا حرفشو قطع کردم و گفتم وای مهرداد گند زدی که . مهرداد گفت بابا حالا چیزی نشده  

 

که . سرمو انداختم پایین . گفت خوب حالا . گفتم  ازت خواهش میکنم حداقل تو این مجتمع از  

 

این فکرا نکن . حالا میدونی اعلا در مورد من چی فکر میکنه .  

 

بهم گفت اصلا به کسی ربطی نداره . لوس و ترسو نباش . گفتم نمیترسم ولی نمیخوام اعلا در  

 

موردم فکر بد بکنه . نمی خوام فکر کنه وقتی نیست اینجا اتفاقاتی میفته . گفت ٬ خوب ٬ اینجا  

 

اومدم چشام رو میبندم .  بس کن دیگه .

 

ساعت ۴ رفت . واقعا اعصابم خورد بود . اصلا حوصله کامپیوتر روشن کردنم نداشتم . واقعا  

 

نمیدونستم چی باید به اعلا بگم . دیشب بازم زود اومد . ساعت ۸ اومد خونه . بازم غذا گرفته  

 

بود . سر میز شام بهش گفتم به خاطر اون قضیه معذرت میخوام . بهم گفت آرا جان ٬ بابا ٬ من  

 

اگه چیزی گفتم واسه این بود که واسه تو اتفاق بدی نیفته . این چیزا اصلا جالب نیست . بعد از  

 

شام رفتم تو اتاقم . راستش همش به اون زن فکر میکنم .   

 

راستی من دیروز وقت گرفتم پیش خودم . فکر کنم زمان حرف زدنم بیشتر شده باشه . دایی  

 

دیشب  به اعلا زنگ زده بود که ازش اجازه بگیره که بازم بریم پیش خانم دکتر . اعلا دیشب گفت  

 

از نظر اون مشکلی نداره .  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
گندم سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ http://daily-of-me.blogsky.com

سلام
دیدی؟ همچین ادم خوبی نی این مهرداد! میزنه اساسی!!!
سعی کن رابطتو باهاش کم کنی!تو به این خوبی حیف نی همچین دوستی داشته باشه؟!
باباتم به فکرته٬نگرانته٬آیندت براش مهمه...
خوبه که داری حرف زدن رو تمرین میکنی این خیلی خویه٬پیش خانم دکتره هم برو خیلی خوبه!!!

راستی از شوخیت ناراحت نشدم٬ کلیم خندیدم!
این همون قضیه ی چیزی تو دلت نمونس دیگه!

سلام

میدونم کاراش نادرسته ، ولى همیشه تو بد ترین شرایط هوامو داره .

مهرداد تنهاست . سرش شلوغ هست ولى دلش پر از غمه .

تقریبا این کاراش واسه اینه که مشکلاتشو فراموش کنه . ولى امیدوارم روشش رو عوض کنه .

مرسى که ناراحت نشدى .

مهدی ؟؟؟ سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ http://takpesar.persianblog.ir/

دوست داشتی به من هم سر بزن تا تبادل لینک کنیم

حتما لینکتون میکنم .

vo0ro0jak سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

آرا تو مهردادو دوست داری.طبیعیه میدونی چرا؟؟؟چون اون جسارتی داره که تو نداری و تو دنبالشی.اگه تو جسارته مهردادو داشتی شاید با مهرداد کنار نمیومدی.
مهرداد پسر خوبیه٬من اینو ندیده نشناخته میگم چون به تو اطمینان دارم.ولی آرا این دوست داشتن مهرداد به این می ارزه که اعلا به تو شک کنه و پیش خودش فکر کنه تو کارایی می کنی که حتی از دیده خودتم زشتن؟؟؟
آرا دوستش داشته باش٬باهاش دوست باش ولی یه کاری نکن که بهت ضربه بزنه.اگه کار اشتباهی کرد جلوش وایسا٬همونجور که جلو حاجی ایستادیو گفتی من آدم بودم.
ولی داداشی در هر حال مواظب خوت باش تو پسر پاکی هستی که زورم میاد کسی خط خطیت کنه.آرا این پاک بودنتو با هیچی عوض نکن.
دوستت دارم داداش کوشولو.

آره . قبول دارم .

منم بهش گفتم نباید این کارو میکرد .

مرسی .

vo0ro0jak سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

راستی آرا اگه خواستی وبتو تغییر تحول بدی بهم بگو چندتا لینک بهت میدم واسه قالبه وبلاگ.

حتما

آقاپسر سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.aghapesar.ir

سلام

خوبیییی ؟
کلی حال میکنم میام میبینم آپ میکنی...

داداشی من نمیگم رابطه ات رو کم کن یا قطع کن ولی میگم مراقب خودت و دلت باش ... آدم وقتی با یکی رفت و آمد میکنه رفتارای اون روش خواه ناخواه تاثیر میزاره ... مراقب دل داداشم باش که همینجوریا بمونه ها ...

درسته که میگی دلش پر غمه ! ولی خوب راهی که پیش گرفته ... چی بگم والا ...

دارم یه نمونه توی دوستام که روشی مث اونو پیش گرفتن روزی نیس که نیاد و تعریف نکنه از کاراش ... من فقط بهش میگم ... تاوان دلهایی که شکستی و تاوان کارایی که کردی یه روزی پس میدی ... میخنده و میگه حالا تا اون روز ... تو خوب باش داداشی

مراقب خودت باش

سلام

آره . راهش اشتباست .

به دوستتم بگو که واقعا یه روز ضربه میخوره .

مرسی که اومدی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد