زندگیم داره کاملا یکنواخت میگذره . کاملا بی هدف . بی برنامه . بعد از دو سه روز بلاخره اعلا
رو دیدم . امروز صبح زیاد حالش خوب نبود و دیر تر رفت . منم وقتی بیدار شدم دیدم رنگ و رو
رفته رو مبل لم داده . نگام کرد و گفت خوبی پسرم ؟ بدون اینکه جوابشو بدم از کنارش رد
شدم و رفتم دست و صورتمو بشورم . حوصله ندارم باهاش حرف بزنم . اصلا همون نبینمش
بهتره .
همش خودمو آماده میکنم که رابطمو باهاش بهتر کنم ولی وقتی باهاش رو برو میشم میبینم
نمیتونم .
وقتی اومدم تو پذیرایی دیدم لباس پوشیده و داره میره . بهم گفت امشب زودتر میام بریم خونه
حاجی . حالم زیاد خوب نیست . میریم اونجا شبم همونجا میمونیم . بازم نگاش کردم و واسه
اینکه خیال نکنه حرفاشو نشنیدم با سرم تایید کردم .
همه فامیل فکر میکردن اعلا و فرشته بهترین ازدواج رو دارن میکنن . اما همه مخالف بودند . اعلا
کلا مرد خوبیه . سر به زیر ٬ با شخصیت ٬ کم حرف و سنگین . فرشته فکر میکرد تکیه گاهشو
پیدا کرده . دختری که شلوغ بود . مهربون بود . آزاد بود .خودشون فکر میکردن مکمل هم
میشن . ولی نشدن .
من به فرشته حق میدم که اعلا و رفتارهای زشت فامیلشو تحمل نکرد . اعلا لیاقتشو نداشت .
نه اینکه اعلا آدم بدی باشه ٬ نه ٬ ولی همسر و پدر خوبی نیست . فرشته در مورد اعلا حق
داشت ولی من ازش بدم میاد چون منو ولم کرد . من که مقصر نبودم . بودم ؟
بابایی میگه فرشته هنوزم سراغتو میگیره ولی اگه اینطوریه چرا مستقیم اینکارو نمیکنه .
بگذریم . پریشب که رفتم خونه خاله اینا ٬ شب رو خاله اصرار کرد که بمون . اخ من مردم و
نتونستم بگم نه . واقعا نمیتونم بگم نه .
احمد آقا زنگ زد به اعلاو ازش اجازه گرفت و من اونجا خوابیدم . تو اتاق سعید و سمیرا . من و
سعید رو تخت خودش و سمیرا هم اونطرف رو تخت خودش . وای این سعید مثل مرده ها
میخوابه . اصلا یه ذره تکون نمیخوره دیگه . منم که تو خواب باید هفت دور دور خودم بچرخم
داشتم دیوونه میشدم . نمی تونستم تکون بخورم . باور نمیکنید تا صبح نخوابیدم . بعدشم
ساعت ۱۰ بود که با آژانس اومدم خونه رفتم رو تخت ناز خودم خوابیدم .
به هر حال دیروزم با مهرداد بودم . اومده بود خونه ما . با واحد بقلی دعواش شد . نمی دونم
چرا؟ چون سر و صدا شد و من رفتم در و باز کردم دیدم با این پیرمرد واحد بقلی دعواش شده .
چند تا از واحد های دیگه هم اموده بودن بیرون . اومد تو هر چی ازش پرسیدم چی شده بهم
نگفت .
ولی انصافا هیکلش گندست . آدم میترسه از این مهرداد . پرورش اندام کار میکنه . روزی فقط
سی ٬ چهل بار میگه جلو بازو رو ببین . پشت بازو رو ببین . همش جلوی آیینه ست .
به هرحال امروز دیگه حال ندارم بنویسم . تا بعد
سلام آرا خوبی؟کجایی تو؟ازت خبری نیست؟
یه وسیله برات گذاشتم بهم سر بزنی منتظرتم
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~ ~~~~
~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-
.¸.....................
مطمئن هست حالا !؟
غرق نشم ؟
سلام


اگه برا دانشگاهم شروع کنی به درس خوندن دیگه نور علا نوره!!!
پس این جن روزه خوش گذشته دیگه؟!
خوش به حالت ما که صب تا شب تو خونه نشستیم!!!
زندگیه ما همه ی جورایی یک نواخته!!!
میگم مهرداد دایت بود؟؟!
تو چرا نمیری باشگاه؟! خوبه ها! روحیت عوض میشه٬ وقتتم پر میشه!
بزن کرج٬ هم دانشگاهی شیم!!!
سلام .
من که خودم دوست دارم اصلا از اتاقم بیرون نرم .
مهرداد قبل از آشنا شدن با شماها تنها دوستم بود .در موردش نوشتم .
تو قسمت آخرین ارسالها هست .
اگه خواستم درس بخونم حتما کرج یکی از گزینه هامه .
سلام
به نام خدا
(وقتی خیلی راحت تحقیرت می کنه.وقتی فاصلتون کمتر از 2 متر می شه که درد دست سنگینشو احساس می کنی.وقتی هست تو خاموشی
اون رفت تا آرامش از دست رفتشو.......................می گفت دیگه بریدم
حالا باید تنها تحملش کنم.
چه کنم؟)
ا ز درون و بیرون بهش می گفتن که
گقت:فرار کن هرجا بری بهتر از اینجا موندنه
گفت:ولش کن برو خودتو غرق لذت کن تا نفهمی شیشه .پارتی های شبانه و....اینجوری شب و روزت تند وتند به هم می رسنو.................
گفت:سفره دلتو پیش هرکسی باز کن شاید یکی دلش سوختو...................
تا اینکه گفت:یه مشت قرصو تو آب حل کن و............
خوب بعدش
اگه خدا نباشه که راحت شدی.تازه اگه باشه( می گن مهربونه)
این (می گن مهربونه )حک شد تو ذهنش
اینبار فزیاد زد:اگه مهربونی مگه عذاب کشیدنمو نمی بینی؟پس کوش این دست مهربونت؟
این سؤال تو ذهنش می چرخید تا اینکه یه روز چشمش به مطلبی افتاد
(شخصی نقل کرده بود که:به منزل عالمی دعوت شدیم که مظهر علم و تمام خوبیها بود و من در مسیر به این فکر می کردم همچین آدمی باید خانواده اش...................
اما با دیدن زن بد دهن و بد اخلاقش...........................
پرسیدم:شما چه طوری تحمل می کنین؟که در پاسخم اشاره کرد خاموش که من هرچه دارم از اخلاق بد زنم............................)
جلو اشکاشو نمی تونست بگیره گفت:ممنون چه قشنگ جوابمو دادی رفت رو نیمکتی نشست مدتی گریست
دخترکی آروم صداش کرد یه فال حافظ ازم می خری
فالو باز کرد
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم
برای شروع باید مبارزه کنم......................مبارزه ای سخت خونین
وقتی با اون شرایط می یومد خونه در برابرش سکوت می کرد مدام می گفت تنهایی دووم میارم صبر می کنم.دیگه یاد گرفته بود وقتی کتک می خوره برای خالی کردن خودش چیزی رو نشکونه
حالا آروم اشک میرختو..............................
اما دوباره فریاد زد خدایا فکر این مبارزه داره منو از پا می ندازه خسته شدم تا کی؟
تا اینکه تو ماشینی نشست ضبط روشن بود آقای افتخاری می خوند
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
دوباره اشکاش ........................زیر لب گفت
قشنگ تره فکر کنم عاشقمو در حال معشوقه بازی.عاشق که خسته نمیشه.جلوه های بی شمارشو دیده بود..پس در میدان در برابر معشوق می رقصم.مبارزه برای چی؟
وقتی شب تو اطاقش نشسته بود در خونه باز شد با صدای محکمی به هم کوبیده شد.آهسته گفت باشه خدا شمشیر در آوردی من هم گردن می نهم..............بزن
این فکر چه احساس آرامشی رو بهش داده بود حالا می دونست یه آینه در دست داره در کویر در وسط طوفان شن که چه مستانه باید مراقبت می کرد از این آینه که گرد غبار......................
و کاش او ترکشان نمی کرد ............................... به گوشش رسیده بود که هنوز به آرامش نرسیده و قرص اعصاب
اون در پی آرامش در بیرون خودش بود که میدونو خالی..............................................
ممنونم
سلام .
قشنگ بود . تا آخرش خوندم ٬ دو سه بار .
ولی نفهمیدم چرا برام نوشتین .
اگه منظورتون لطف خداست که من هیچوقت ندیدمش .
اگه منظورتون تحمل کردنه که تحمل میکنم ولی بعضی وقت ها میشکنم .یعنی بارها و بارها شکستم .
فکر خلاص شدن از این وضعمم به سرم زده ٬ ولی ترسیدم . پاهام همیشه لرزیده .ولی الان دیگه بهش فکر نمیکنم .
به هر حال مرسی .
آرا منم هیچ کجای دنیا به غیر از تختم و تختش نمی تونم و نمی تونستم بخوابم.در ضمن تو منو ناراحت نکردی حرفتو زدی منم دلیلشو گفتم.من اگه ناراحت بشم مستقیم می گم.
سیگار که نکشیدم.مشروبم که مطمئنم نمی خورم.فقط جرقه می خوره تو ذهنم.چشم داداشی مراقب خودمم هستم به شرطی که توام مراقب خودت باشی.
مرسی از اینکه ناراحت نشدی .
منم سعی میکنم مراقب خودم باشم .