تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

تنهایی من

زندگی آرا ٬ تنهاترین پسر دنیا

دیشب و عمو پیروز

امروز حالم خیلی بهتر شده . دیگه به حرف های اعلا فکر نمیکنم . برام مهم نیست . 

 

دیشب عمو پیروز اومده بود پیشم . برام غذای یه ماهمو آورده بود .  این بشر فقط میخواد بره رو  

 

اعصاب من . اصلا باهاش نمیسازم .  

 

همین که در و باز کردم و اومد تو شروع کرد به چرت و پرت گفتن .   

 

بیا برات غذا آوردم بدبخت . تو که نمی تونی بخوری نمی دونم مامان چرا برات غذا میفرسته .  

 

حق  مارو میده به تو . لیاقت نداری که .  زال ندیده بودیم که دیدیم . چه خبر از رستمو ... 

 

یه مشت حرف بهم تحویل داد . منم فقط به سقف نگاه میکردم که خودش بفهمه به حرفاش  

 

گوش  نمیدم . جالب بود که صداش در اومد و برگشت گفت واسه من قیافه نگیر بچه سوسول . 

 

پاشد و رفت تو اتاقم . منم متنفرم از اینکه کسی بره تو اتاقم . کامپیوترمو روشن کرد نشست  

 

پاش . ولی من ازش زرنگترم . کامپیوترم رمز داره . تا دید رمز گذاشتم یکی زد پس سرم   

 

( کنارش  وایساده بودم ) و گفت نه بابا زرنگ شدی . تو چشاش نگاه کردم و  با اخم بهش گفتم  

 

نکن . اونم گفت ناراحت نشو بابا باهات شوخی کردم .  

 

پاشد و رفت شامو باز کرد . قیمه بود . قرمه سبزی بود . فسنجون بود که خیلی بدم میاد . چند  

 

تیکه مرغ سوخاری بود و بقیه رو بیخیال . 

 

 چون خودش قیمه دوست داشت قیمه رو باز کرد و گفت میخوری ؟ گفتم آره . در حین شام بازم  

 

چند باری بهم گیر داد و بعد از شام رفت .  

 

کلا عمو پیروز خیلی خودشو قبول داره . بچه آخریه  یه کم منگل شده . خودشم نمیدونه . 

 

اینو ٬  دختر عمه ندا که به هم میرسن فقط برنامشون میشه مسخره کردن من  

 

به هر حال دیشب هم گذشت و عمو نذاشت چیزی بنویسم .  

 

امروز صبح حالم خیلی بهتر شده . فردا با دایی فرزاد قراره بریم پیش دوست روانپزشکش   

 

( همونی که گفت وبلاگ نویسی کنم ) آدم جالبیه . اولین جلسه ملاقاتمون فقط ۱ ساعت به  

 

هم  نگاه کردیم . مثلا  میخواست من کم بیارمو باهاش حرف بزنم . منم چیزی نمیگفتم و بهش  

 

نگاه میکردم.  

 

نمی دونم شاید دل دایی پیش خانم دکتر گیر کرده باشه . نمی دونم .

نظرات 3 + ارسال نظر
میثم صمدی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ب.ظ http://blue23blue.blogfa.com

سلام آرا ممنون که سر زدی اگه تو هم بخوای میتونی تو جمع دوستان آبی من باشی در ضمن امشب بازی رو یادت نره
اخر با پدر بزرگت چه کار کردی رفتی زدی گلدون رو شکستی

نه ، گلدون نشکستم .

من زیاد فوتبالى نیستم . اما امشب بازى رو نگاه میکنم .

گندم چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ب.ظ http://daily-of-me.blogsky.com

سلام سلاااااااااام
باورت نمیشه از معده درد به خودم میپیچیدم!
ولی مطلبتو که خوندم اونم ۲بار! اینقد خندیدم!
خیلی خیلی خوشحالم ارا همینه! سعی کن همینطوری باشی!
دمت گرم خوب حالشو گرفتی! اره بچه اخرا همیشه منگول در میان!البته استثنا هم دارنا!چون خودمم اخریم! سعی کن حرف بزنی ارا٬ اگه رفتی پیشه همون خانومه براش صحبت کن!تو که بخوای نخوای باید بری دیگه پس بهترین استفادرو بکن و باهاش مشورت کن... ی چیزه دیگه سعی کن درستو ادامه بدی٬این بهترین کاره ممکنه٬شک نکن!
منم این چن وقته خیلی حالم گرفتس!
ولی خوب کاریش نمیشه کرد!
بیا پیشم بیشتر باهم در ارتباط باشیم٬البته اگه دوس داری!

سلام .

مرسی از اینکه همیشه میای . خوشحالم میکنی .

منم حتما بیشتر بهت سر میزنم.

vo0ro0jak پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ http://vo0ro0jak66.blogsky.com

منگل نیست٬عقده بزرگ بینی داره.حال میکنم که محلش نمیذاری.توام مثل من تخسی آرا.مرسی که برام دعا میکنی دادشی.

راست میگى . عقده ایه .
مرسى از نظرت در مورد من ( تخسم )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد