سلام .
این آخرین باریه که از کس دیگه ای مینویسم . بعد از این فقط از خودم و خاطراتم مینویسم .
اعلا 43 سالشه . اعلا پسر اول و کلا بچه ی اول حاج علی و ایران خانمه .
اعلا همراه پدرش و عمو پیمانم تو کار خرید و فروش آهنن .
اعلا بعد از جدایی از فرشته ، نگهداری از من رو بر عهده گرفت . ( به هر حال بچش بودم ، وظیفه ش بود )
اعلا اصلا خونه نیست . صبح ساعت 7 ،8 میره و ساعت 12 ، 1 شب بر میگرده خونه . منم تو
این مدت تنهام .وقتی میاد اونقدر خسته ست که میره تو اتاقش و مثل مرده ها می افته رو
تخت . زیاد همدیگه رو نمیبینیم . اما گاهی اوقات هم که زود تر میاد یا دیر تر میره تقریبا اصلا
باهم حرف نمیزنیم . میشینه جلوی تلویزیون و یه کم کانال عوض میکنه و بعد میره تو اتاقش .
غذا و این چیز ها رو معمولا عمه و مادر بزرگ درست می کنن و فریز می کنن و میدن عمو پیروز
میاره که واسه دو سه ماه من بسته . اعلا هم که بیرون غذاشو میخوره .
اعلا هنوزم فرشته رو دوست داره . بعضی وقت ها که میریم خونه حاجی ، بازم صحبت فرشته
میشه . اعلا بدش نمیاد که فرشته برگرده ، اما دیگه تموم شده و فرشته برگشتنی نیست .
اعلا هر چند وقت یه بار میاد خونه و میگه آرا لباس بپوش بریم . بهش میگم کجا ؟ میگه یه
روانپزشک درست و حسابی پیدا کردم . بریم پیشش ، حتما حالت بهتر میشه . منم بدون گفتن
چیزی پا میشم باهاش میرم و دست از پا دراز تر بر می گردیم .
ولی مشکل من اینها نیست . دکتر چیکار میتونه بکنه ؟ معجزه که نمی کنه . من دیگه
همینطوری باقی میمونم . میدونم .
همیشه سعی میکنه با دادن پول و اینجور چیزها حالمو بهتر کنه ولی من از این کاراش بیشتر
بدم میاد . بدمیاد از ترحمی که بهم میکنه .
گند زده به زندگیم حالا سعی میکنه درستش کنه . هم این هم بقیه شون .
اعلا میگه اون و فرشته تو یه رستوران آشنا شدن . اعلا تنها روی صندلی نشسته بوده که
فرشته با دوستاش وارد رستوران میشن . فرشته وقتی میبیندش از قیافه ش خوشش میاد و
میره پیشش میشینه و با هم صحبت میکنن . کم کم رابطشون جدی میشه و بر خلاف میل دو
خانواده با هم ازدواج میکنن . بینشون یک سری اختلاف نظر ها بوده و سنگ اندازی های حاجی
هم بیشتر باعث اختلافشون میشه و فرشته هم که طاقت نیاورد و از اعلا جدا شد و من این
وسط آواره شدم .
آخه شما که نمی تونستید باهم زندگی کنید و مشکل داشتید بچه دار شدنتون چی بود ؟
اعلا مرد سر به زیریه و اصولا سعی میکنه که سنگین رفتار کنه برخلاف فرشته که دختر پرشور و
شادی بوده .
اعلا آدم حسابگریه و فرشته یه آدم اصطلاحا لارج و ولخرج
اعلا به حرف دیگران خیلی توجه میکنه ولی فرشته آدم آزادیه و حرف دیگران اصلا براش مهم
نیست .
همه اینها یه طرف و حاجی هم یه طرف باعث جداییشون شد .
اعلا خیلی به حرف حاجیه . کلا حاجی تونسته همه ی بچه هاش رو وابسته به خودش بار
بیاره . البته واقعا نمی دونم که اعلا در مورد ازدواجش چه طوری تونست رو حرف حاجی حرف
بزنه .
به هر حال لبام و رنگ موهام و تن صدام که آرومه به اعلا رفته .
در هر صورت من اعلا رو در وضعیت فعلیم مقصر می دونم ، با تمام صحنه سازی هایی که در
مورد علاقه ش به من میکنه . می دونم که دوست داره من اصلا نباشم .
مادر بزرگ گاهی به اعلا میگه که دوباره ازدواج کنه ولی اون قبول نمیکنه . ( از سر
لجبازیه ) . تنها چیزی که حالمو بهتر میکنه اینه که نه اعلا و نه فرشته زندگی راحتی ندارن و
دارن عذاب میکشن و اینکه من آیینه ی دق این دو تا خانواده م .
سلام آرا ممنون که سرزدی استقلال شنبه ساعت ۲۱:۳۰ بازی داره البته اگر عقب جلو نشه .به نظر من فوتبال میتونه به زندگی آدم شور هیجان بده واستقلال هم گزینه خوبی هست
مرسى از اطلاع رسانى و پیشنهادت
من اصلا اهل فوتبال نیستم . اما به خاطر تو این بازى رو میبینم .
نگاه کن این میثم تبلیغ استقلالو اینجا می کنه!!

آرا تو هم خیلی قشنگ می نویسی ها، من واقعا لذت می برم از خوندن نوشته هات
با اینکه چیزایی که می نویسی مفهوم غمناکی داره، ولی شیرین می نویسی و بعضی جاهاش هم طنز خیلی پنهانی ای داره. مثل اون که توی اون پستت گفتم. یا مثلا اینجا:
"تنها چیزی که حالمو بهتر میکنه اینه که نه اعلا و نه فرشته زندگی راحتی ندارن و دارن عذاب می کشن و اینکه من آیینه ی دق این دو تا خانواده م!" مخصوصا این جمله آخر به قولی خداست! طنزه در حد تیم ملی!
مرسى از نظر لطفت و این که مطالبم رو کامل مىخونى .
راستش رو بخواى من اصلا قصد ندارم تو گفته هام از طنز استفاده کنم . اگه طنز میشه کاملا ناخواسته ست .
به هر حال مرسى از دقتى که دارى .
سلام
ممنونم از حضورتون ونظرتون که متفاوت بود...
موفق باشی
خواهش مىکنم و مرسى
قشنگ مینویسی ولی تلخ ...
مشکلات کم و بیش واسه همه هست ... ، ولی خوب تنهایی دردیه که خیلی سخته باهاش کنار اومدن ... حداقل از این جهت یکم فقط یکم می فهممت ...
هیچکس و هیچ چیز ارزش غمگین شدنت رو نداره ...
مراقب خودت باش
یاعلی ...
ممنون از حرفات
خوشحال شدم از اینکه اومدى .
سلام داداشی.خب من تحمل ندارم اینجا بین آدمایی زندگی کنم که همش تظاهرن.اصلا برام لذت بخش نیست چیزایی رو که دوست ندارم وانمود کنم که دوست دارم.
پدر مادرا همشون مقصرن٬واسه یه شب لذت٬دست منو تورو می کشن میارن تو این دنیا.آخرشم از پسمون بر نمیان
منم از تظاهر کردن بدم میاد .
در مورد پدر و مادرها ٬ همه که اینطوری نیستند . هستند ؟
ولی باهات موافقم که وقتی دو نفر از شرایط خودشون مطمئن نیستن چرا به خودشون حق میدن که یکی دیگه رو هم به این دنیا و زندگی بیارن .
مرسی از اومدنت
سلام آرا







خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز خیلی خوشحالم
مطلبتو خوندم
دوست ندارم نظر بدم
آخه همیشه میگن وقتی چیزی برای گفتن نداری حرف نزنی بهتره
ایمیلتو چک کن
منتظرم
خوشحالم که خوشحالی
میخوای نظر ندی ؟ هر طور که دوست داری .
خوشحال شدم که نامه دادی . مرسی