حاج علی ( پدر بزرگم ) که یه پاپاسی حاجی بودنش روقبول ندارم و می دونم فقط برای کسب
اعتبار تو بازار حاجی شده از من خوشش نمیاد . نمی دونم من چه گناهی کردم که اعلا با
فرشته ازدواج کرده و من به دنیا اومدم . همیشه تحقیرم می کنه . هر وقت منو میبینه بر میگرده
میگه اعلا دلش خوشه پسر داره . این بچه معلوم نیست مال کی هست . عمو پیروز هم واسه
اینکه پیش حاجی عزیز شه به حرف های حاجی می خنده و اونها رو تایید می کنه و من معمولا
یه لبخند میزنم که مثلا ناراحت نشدم .دو تا عمودارم ٬ عموپیمان و عمو پیروز . عمو پیمان کاری
به کارم نداره اما عمو پیروز که ۲۴ سالشه و با هم نزدیکی سنی داریم خیلی سر به سرم
میزاره . ازش بدم نمیاد چون خیلی جاها هوامو داره ولی یه اخلاقهای مزخرفی هم داره .
(آخریه دیگه ) .
به هر حال من بچه ناخواسته ای هستم که حاج علی آرزو می کنه هیچ وقت نبودم . منم تا
جایی که بتونم میرم رو اعصابش و حرصش رو در میارم . از مو رنگ کردن من خیلی بدش میاد که
من این کارو دوست دارم و زیاد انجام می دم . رنگ سفید رو خیلی دوست دارم و وقتی رو
موهام میبینمش حس خوبی بهم دست میده .
مامان بزرگم ( ایران خانم ) بد نیست . همیشه وقتی حاجی بهم گیر میده میگه علی آقا بچمو
اذیت نکن و بغلم میکنه و بهم میگه باهات شوخی میکنه .زن بدی نیست هر چند که با فرشته
رابطه خوبی نداشت اما با من خوبه و من دوستش دارم .
مامان بزرگ خواهر زاده خودش رو برای اعلا در نظر گرفته بود که نشد (کاش می شد و من الان
وجود نداشتم ) ولی برادر زادش رو به عمو پیمان قالب کرد. عمو پیمان ۳۵ سالشه و یه دختر سه
ساله داره ( بیتا ) خیلی جیگره . خیلی دوستش دارم .عمو پیمان و زنش ( فرزانه خانوم ) بهم
کاری ندارن . زن عمو خیلی با سیاسته (بر عکس فرشته ) همچین حاجی رو میبینه ٬ اقاجون
آقاجون میکنه که نگو . عمه مهین هم باهام بد نیست اما امان از دختر بزرگش ندا . به خون هم
تشنه ایم . عمه و آقای مرادی دو تا دختر دارن . ندا و نسترن . رابطه من با نسترن خوبه . ندا
۲۰ سالشه و نسترن ۱۴ ساله ست .
یه خاطره بگم :
این کاری که الان میگم مال ۱۱ سالگیمه . یه روز رفته بودم خونه حاجی ٬ واسه اینکه لج حاجی
رو در بیارم ٬ عصای حاجی رو که فقط برای نشون دادن بزرگیش از اون استفاده می کرد و
خیلی دوستش داشت رو از عمد شکوندم .نا مرد با همون عصا زد به پام . خیلی درد داشت .
عمه و مامان بزرگ اومدن بغلم کردن و من گریم گرفت . مامان بزرگ به حاجی اعتراض کرد و من
تو چشای حاجی کمی ناراحتی رو دیدم از این کارش . خیلی حال کردم که هم لجشو در آوردم
و هم ناراحتش کردم . ازش بدم میاد . واقعا ازش بدم میاد .
سلام آرا ی عزیز امیدوارم خوب باشی

نوشته هات رو خوندم بهت حق میدم و تو چند مورد هم مخالفم... که اگه خواستی بیشتر توضیح خواهم داد دلیل هام رو...
همهء ما به نوعی تنها هستیم
همهء ما نیاز به همزبون داریم.یادت نره که همزبونه اول و آخر ما خداست.
خوشحال میشم بههم سر بزنی
موفق و شاد باشی
فعلا
اقا پژمان مرسی که نظر دادین.
حتما سر میزنم
سلام آرا مطالبت رو خوندم میتونم حس کنم .امیدوارم روزی جریان زندگیت اون جوری که مایل هستی بشه فعلا
مرسی misna
سلامممم
خوبی؟
مخالفت من تو چند مورد از حرفات بود...
در کل من سمت خودتم
اتفاقیه که افتاده عزیز.نمیخوام از بیرون گود قضاوت کنم که با دل خوش بگم آب از آب تکون نخورده..
من یه دوستی داشتم که شرایطش شبیه بهت بود.. درکت میکنم
ولی شما سعی داشته باش همیشه دلیلی برای مثبت زندگی کردن داشته باشی.نه دلیلی برای گذران عمر با چیزهایی که باعث تخریب روحیه ات میشه...
میگن که خدا واسه انسان ۶۰ سال عمر تعیین کرده و به هر ۶۰ سال یک عمر میگن... اون وقت حرف خود کشی ..!حتی حرفش هم جایز نیست
و اینکه عزمت رو واسه یه زندگی خوب جزم کن.
مثل همون زن عموت که گفتی با سیاسته..چه اشکالی داره؟زرنگی هم یه نوع هنره... نمیگم شبیه به اون شو.
نمیدونم چقدر با ائمه اطهار رابطه داری...اما دل بده به خدا.. هر چی خدا بخواد همون میشه عزیز
من و شما از خواست خدا بی خبریم(میدونی که؟)
پس سعی کن با حقیقت کنار بیای اگر هم میل به این کار نداری زندگی شاد و آرامش رو سر لوحه داشته باش.
مگه ما چند بار زندگی میکنیم؟؟؟
خود من هم گاهی از مشکلات خیلی عصبی و .. میشم
اما توکل به خدا که داشته باشی بقیه قضایا واست هموار میشه.
صبحت رو که شروع میکنی تو دلت بگو خدایا به امید تو.
فعلا
حتما به حرفاتون فکر می کنم . مرسی
باورم نمیشه همچین ادمی رو پیدا کردم ارا
دقیقا مثل خودمی
همه چیزت
حتی دردامون یکی
باور نمیکنم
میشه هر چی زودتر بیای پیشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟